English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
lead time زمان پیشگیری
Other Matches
prophylaxis طب پیشگیری
prevention پیشگیری
precaution پیشگیری
prophylaxis پیشگیری
preventive medicine طب پیشگیری
precautions پیشگیری
counter-measure پیشگیری
preemptive attack تک پیشگیری
counter-measures پیشگیری
prophylactic پیشگیری کننده
premune پیشگیری کننده
accident prevention پیشگیری از حوادث
buffer zones منطقه پیشگیری
preventive maintenance نگهداری پیشگیری
goby طفره پیشگیری
repercussion دفع یا پیشگیری
buffer zone منطقه پیشگیری
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
measure اندازه اقدام پیشگیری
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
preclusive buying خرید پیشگیری کننده
lead angle زاویه پیشگیری هدف
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
lateral tell پیشگیری هواپیما در حرکت عرضی
chronic dose دز قابل معالجه و پیشگیری اتمی
leads سیم واسطه زاویه پیشگیری
force majeure حادثه غیر قابل پیشگیری
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
lead pursuit مسیر پیشگیری هواپیمای رهگیر مسیرپیشگیری هدف
windage درجه تنظیم تیر برای پیشگیری اثر باد
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
board of conciliation هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time زمان جستجو زمان طلب
arrival زمان حضور زمان رسیدن
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
presented زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
present زمان حاضر زمان حال
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
preemptive attack تک ممانعتی تک پیشگیری کننده از شروع تک دشمن تک ممانعتی
preventive war جنگ پیشگیری کننده از جنگ اصلی
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
date زمان
time of blowing زمان دم
away از ان زمان
stroking زمان
dates زمان
thitherto تا ان زمان
zeitgeist زمان
whene'er هر زمان
termed زمان
term زمان
strokes زمان
times زمان
simultaneously در یک زمان
stroke زمان
stroked زمان
coinstantaneous هم زمان
cotemporaneous هم زمان
periods زمان
contemporaneous هم زمان
thence از ان زمان
cycle time زمان
time-piece زمان
period زمان
clock زمان
time consuming زمان بر
time-consuming زمان بر
yet تا ان زمان
tempo زمان
tempos زمان
clocks زمان ها
timepiece زمان
ticker [colloquial] [watch] زمان
synchronous هم زمان
timed زمان
terming زمان
time زمان
synchrone هم زمان
maintenance period زمان تعمیرات
present tense زمان حال
makeup time زمان جبران
regression time زمان برگشت
man and boy از زمان بچگی
relaxation time زمان اسایش
whoopee زمان خوشی
passtime زمان گذارستون
relief time زمان استراحت
lapsing گذشت زمان
prescriptions مرور زمان
retention time زمان بازداری
response time زمان واکنش
leisure time زمان اسودگی
length of time طول زمان
light load period زمان بار کم
response time زمان پاسخ
response time زمان واگنش
linkage time زمان پیوند
load time زمان بارکردن
loading time زمان بارگیری
lost time زمان مفقوده
lost time زمان گمگشته
latency زمان بیکاری
maximum duration زمان حداکثر
production time زمان ساخت
lapse گذشت زمان
reaction time زمان واکنش
peace time در زمان صلح
timing زمان سنجی
recurrence interval زمان برگشت
period of concentration زمان تمرکز
physiological time زمان فیزیولوژیکی
recovery time زمان بهبود
reasonable time زمان معقول
timing زمان گیری
timing زمان بندی
timing زمان احتراق
production time زمان تولید
reference time زمان مرجع
peace time زمان صلح
lapses گذشت زمان
return perion زمان برگشت
preparation time زمان تهیه
mean time زمان متوسط
microcycle واحد زمان
miscellaneous time زمان متفرقه
multiplication time زمان ضرب
non productive time زمان مرده
nonsynchronous ناهم زمان
orthogenesis جبر زمان
preterit زمان ماضی
prescription مرور زمان
reflex time زمان بازتاب
effective time زمان موثر
all crash زمان فوریت
allocated time زمان نامی
dilation of time اتساع زمان
dilation of time انبساط زمان
development time زمان توسعه
delay allowance زمان تقسیم
association time زمان تداعی
decay time زمان اضمحلال
attack timing زمان بندی تک
decay time زمان تباهی
dead time زمان گمگشته
distribution time زمان توزیع
adverb of time فرف زمان
acceleration time زمان شتاب
access time زمان دستیابی
dwell idling time زمان هرزگردی
down time زمان تلف
down time زمان توقف
activity time زمان هر فعالیت
down time زمان بیکاری
adaptation time زمان انطباق
add time زمان افزایش
add time زمان جمع
dead time زمان مرده
cycle time زمان سیکل
compile time زمان کامپایل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com