English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
lift is full of troubles زندگی را سراسر سختی است
Other Matches
life of privation زندگی در سختی
temper درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
from top to toe سراسر
entirely سراسر
throughout سراسر
everywhere در سراسر
through out سراسر
all along سراسر
thoroughly سراسر
overwhelmed سراسر پوشاندن
quite سراسر واقعا
overwhelms سراسر پوشاندن
whole همه سراسر
overwhelm سراسر پوشاندن
the whole world سراسر جهان
all the world over در سراسر جهان
all over winter سراسر زمستان
to the quick بی نهایت سراسر
all over the world در سراسر جهان
oecumenical جامع مشهوردر سراسر جهان
all nature looked green طبیعت سراسر سبز بود
it is all a pretence سراسر تظاهریا اشتباه کاری است
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
When compared to other countries around the world, Britain spends little on defence. در مقایسه با کشورهای دیگر در سراسر جهان بریتانیا کم برای دفاع خرج می کند.
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
difficulties سختی
difficulty سختی
inflexibility سختی
hardship سختی
inexorability سختی
impenetrableness سختی
implacability سختی
induration سختی
inexpiableness سختی
intension سختی
intolerableness سختی
intractability سختی
inclemency سختی
long suffering سختی کش
intenseness سختی
hardships سختی
hard lines سختی
toughness سختی
grievousness سختی
tenacity سختی
flintiness سختی
buckram سختی
astingency سختی
arduousness سختی
stiffness سختی
aggravation سختی
adamancy سختی
duress سختی
hardily به سختی
hardiness سختی
rigidity سختی
hardness of water سختی اب
heavily به سختی
seriously به سختی
hardness سختی
adamancy سر سختی
privations سختی
rigour سختی
privation سختی
strictness سختی
violence سختی
severity سختی
sternness سختی
steeliness سختی
roughing سختی
intensity سختی
austerity سختی
rigorousness سختی
rigorism سختی
soreness سختی
rigours سختی
odburacy سختی
rigor سختی
oppressiveness سختی
rigors سختی
terribleness سختی
hardly any به سختی هیچ [هر]
duration سختی بقاء
solidity استواری سختی
gameness جان سختی
hardenability قابلیت سختی
softener کاهنده سختی اب
granite سختی استحکام
thermosetting سختی پذیر
sclerometer سختی سنج
depth of case عمق سختی
depth of hardening zone عمق سختی
asperity سختی ترشی
acataposis سختی بلع
eburnation عاجی سختی
graveness عبوسی سختی
I hardly ate من تو را سختی خوردم
durometer سختی سنج
softens سختی را گرفتن
imperviousness سختی بی اعتنائی
softened سختی را گرفتن
tenacity coefficient ضریب سختی
permanent hardness of water سختی دایم اب
permanent hardness سختی دائمی
water hardness درجه سختی آب
to suffer hardship سختی کشیدن
irreconcilability سختی در عقیده
irreconcilableness سختی در عقیده
temporary hardness سختی موقت
narrow circumstances تنگی سختی
soften سختی را گرفتن
rebound hardness سختی جهشی
resistance سختی مخالفت
stubbornness سر سختی لجاجت
refractorily باسر سختی
hardness test ازمایش سختی
stubbornly از روی سر سختی
painfulness زحمت سختی
strain hardness سختی درجه
strain hardness سختی کشی
impact hardness سختی برخورد
addle سختی گرفتاری
stress سختی پریشان کردن
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
brinell hardness number ضریب سختی برینل
stresses سختی پریشان کردن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
thermoset پلاستیک سختی ناپذیر
the violence of a wind سختی یاتندی باد
vickers hardness test ازمایش سختی ویکرز
It was raining hard. باران سختی می با رید
scratch hardness درجه سختی خراش
scleroscope hardness دستگاه سختی سنج
rockwell hardness test ازمایش سختی راک ول
stressing سختی پریشان کردن
thrust hardness درجه سختی فشاری
to escape with life and limb سختی رهایی جستن
red hardness سختی گرم سرخ
heavy fighting is in progress جنگ سختی جریان
hardness testing machine دستگاه ازمایش سختی
scratch hardness tester ازمایشگر سختی خراش
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
rebound hardness test ازمایش سختی جهشی
thermoplastics پلاستیک سختی ناپذیر
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
nip and tuck <idiom> به سختی تمام کردن
drop hardness test ازمایش سختی سقوطی
quenching ترساندن درجه سختی
to rub through or along با سختی بسر بردن
joming test ازمایش تعیین سختی فلزات
to pile up or on the agony شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
Difficult times lie ahead. دوران سختی درپیش است
thermoplast پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
hardness tester ازمایش کننده یا تستر سختی
English is not a hard language . انگلیسی زبان سختی نیست
serverance allowance حق پوشاک برای سختی هوا
dark horse <idiom> کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
footed سر تیر ماده سختی راقراردادن
let (someone) have it <idiom> شخصی را به سختی صدمه زدن
pressed for time <idiom> با اشکال وبه سختی وقت
charley horse سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
to get off lightly بدون سختی رها یافتن
violence شدت و تندی و سختی خشونت
to get off easy بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply بدون سختی رها یافتن
to plow [one's way] through something [American English] با سختی در کاری جلو رفتن
water softener [کاهش دهنده درجه سختی آب]
brinell hardness test طریقه اندازه گیری سختی برینل
dutch uncle کسی که به سختی دیگری راملامت کند
vicker's diamond hardness tester دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
He is hard nut to crack . آدم سختی (سخت گیری )است
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom> کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
irresistibleness غیر قابل مقاومت بودن سختی
implacably از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
impenitence سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
give (someone) a hard time <idiom> لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
carbonet hardness درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
high test امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
to take the bull by the horns دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
durometer اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
accolades سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolade سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
lignum vi tae یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
final setting time مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com