Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
Other Matches
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
bore
خسته کردن
to do up
خسته کردن
tiring
خسته کردن
fatigues
خسته کردن
strains
خسته کردن
harass
خسته کردن
strain
خسته کردن
fags
خسته کردن
fag
خسته کردن
harasses
خسته کردن
overstrain
خسته کردن
jade
خسته کردن
fatigue
خسته کردن
tire
خسته کردن
tires
خسته کردن
bores
خسته کردن
fatigued
خسته کردن
play out
خسته کردن ماهی
wear out
کاملا خسته کردن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
to overwork oneself
خود را خسته کردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
played out
خسته
tiring
خسته
ennuied
خسته
jaded
خسته
spent
خسته
wind broken
خسته
tires
خسته
tiredly
خسته
washed out
خسته
tired
خسته
washed-out
خسته
tire
خسته
jadish
خسته
whacked
خسته
blown
خسته
footworn
خسته
aweary
خسته
exhausted
خسته
weary
خسته
wearies
خسته
wearied
خسته
wearying
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
outworn
خسته
sears
خسته خشکاندن
overworked
خود را خسته
fatigue
خسته شدن
overwork
خود را خسته
i am weary of writing
از نوشتن خسته
insipid
خسته کننده
stumping
خسته وکوفته
wearisome
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
stumped
خسته وکوفته
tired of writing
خسته از نوشتن
stumps
خسته وکوفته
overworks
خود را خسته
blah
خسته کننده
sear
خسته خشکاندن
seared
خسته خشکاندن
overworking
خود را خسته
fatiguing
خسته کننده
to knock up
خسته شدن
fatigues
خسته شدن
forwearied
خسته فرسوده
fatigued
خسته شدن
bore
خسته کننده
forworn
وامانده خسته
stump
خسته وکوفته
fatigable
خسته شدنی
irked
خسته شدن
irking
خسته شدن
irks
خسته شدن
weed out
<idiom>
خسته شدن از
way worn
خسته سفر
fatiguable
خسته شدنی
fatig
خسته کننده
weariful
خسته کننده
dull
خسته کننده
dulled
خسته کننده
way worn
خسته راه
prosish
خسته کننده
tedious
خسته کننده
worn out
خسته و کوفته
worn-out
خسته و کوفته
he seems to be tired
خسته مینماید
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
pesthouse
خسته خانه
pest house
خسته خانه
irk
خسته شدن
neurasthenia
خسته روانی
indefatigable
خسته نشدنی
monotonous
خسته کننده
bores
خسته کننده
dulling
خسته کننده
run ragged
<idiom>
خسته شدن
dead alive
خسته کننده
it irks me
خسته شدم
dullest
خسته کننده
tiresome
خسته کننده
dulls
خسته کننده
zonked
کاملا خسته
wearing
خسته کننده
uninteresting
خسته کننده
duller
خسته کننده
lagging
خسته کننده
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
nerve racking
خسته کننده اعصاب
longueur
قسمت خسته کننده
prolixly
بطور خسته کننده
longsome
مطول خسته کننده
wearisomely
بطور خسته کننده
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
grueling
خسته کننده فرساینده
langorous
خسته سستی اور
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
gruelling
خسته کننده فرساینده
unwearied
بانشاط خسته نشده
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
jade
یابو یا اسب خسته
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
prolix
خسته کننده روده دراز
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poop
خسته ومانده شدن تمام شدن
poops
خسته ومانده شدن تمام شدن
run out
خسته شدن مردود شدن
superheat
زیاده از حد گرم کردن
hypercriticize
زیاده خرده گیری کردن
indulge
زیاده روی کردن شوخی کردن
indulging
زیاده روی کردن شوخی کردن
indulges
زیاده روی کردن شوخی کردن
indulged
زیاده روی کردن شوخی کردن
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
kow-tow
زیاده
kow-towed
زیاده
kow-towing
زیاده
kow-tows
زیاده
overly
زیاده
de trop
زیاده
distemperate
زیاده رو
fulsomely
زیاده از حد
overmuch
زیاده از حد
indulgent
زیاده رو
excess
زیاده از حد
excesses
زیاده از حد
more and more
زیاده و زیاده
supernumerary
زیاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com