Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
health policy
سیاست بهداشتی
Other Matches
medical regulator
تنظیم کننده امور بهداشتی مدیر امور بهداشتی
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
sanitarian
بهداشتی
hygienic
بهداشتی
sanitary
بهداشتی
medical
بهداشتی
sanitary ware
لوازم بهداشتی
sanitary napkin
نوار بهداشتی
health food
خوراک بهداشتی
health foods
خوراک بهداشتی
health services
خدمات بهداشتی
clinical record
پرونده بهداشتی
health insurance
بیمه بهداشتی
insanitary
غیر بهداشتی
sanitary napkins
نوار بهداشتی
medical records
پرونده پزشکی مدارک بهداشتی
sanitate
دارای لوازم بهداشتی کردن
sanitarian
کارشناس بهداشتی جانبدار بهداشت همگانی
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
politics
سیاست
king craft
سیاست
politic
سیاست
diplomacy
فن سیاست
kingcraft
سیاست
policies
سیاست
policy
سیاست
politcs
سیاست
economic policy
سیاست اقتصادی
power politics
سیاست زور
policy of contianment
سیاست تحدیدی
policy makers
سیاست گذاران
politcs
سیاست شناسی
development policy
سیاست توسعه
foreign policy
سیاست خارجی
politcs
علم سیاست
fiscal policy
سیاست مالیاتی
diplomatically
سیاست مابانه
financial policy
سیاست مالی
fair deal
سیاست منصفانه
expansionary policy
سیاست انبساطی
employment policy
سیاست اشتغال
fiscal policy
سیاست مالی
public life
زندگی در سیاست
public policy
سیاست عمومی
national policy
سیاست ملی
stop go policy
سیاست تثبیت
neutralism
سیاست بی طرفی
tax policy
سیاست مالیاتی
mercantilism
سیاست بازرگانی
new deal
سیاست جدید
monopolist
سیاست انحصاری
the policy of the government
سیاست دولت
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
political sclence
سیاست مدن
king craft
سیاست پادشاهی
restrictionism
سیاست محدودیت
wage policy
سیاست دستمزد
income policy
سیاست درامدی
monetary policy
سیاست پولی
social policy
سیاست اجتماعی
policy making
سیاست گذاری
policy
مسلک سیاست
acrobat
سیاست باز
acrobats
سیاست باز
realpolitik
سیاست تجربی
realpolitik
سیاست عملی
realpolitik
سیاست زور
politics
سیاست مدون
politics
علم سیاست
politicians
سیاست مدار
politicians
وارددر سیاست
policy-making
سیاست گذاری
politicians
اهل سیاست
politician
سیاست مدار
politician
وارددر سیاست
politician
اهل سیاست
colonialism
سیاست مستعمراتی
anti development policy
سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
policies
مسلک سیاست
budgetary policy
سیاست بودجهای
commercial policy
سیاست بازرگانی
diplomacy
سیاست سیاستمداری
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
legislative periode
دوره مقننه
[سیاست]
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
the open door policy
سیاست دروازههای باز
politick
سیاست بافی کردن
pricing policy
سیاست قیمت گذاری
rabble-rouser
عوام انگیز
[سیاست]
pure monetary policy
سیاست پولی خالص
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
Pied Piper
عوام انگیز
[سیاست]
punitory
جزائی سیاست امیز
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
stabilization policy
سیاست تثبیت اقتصادی
policy of pandering
سیاست خودشیرین بودن
tight money
سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
executive council
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
executive
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
opposition party
حزب مخالف
[سیاست]
to retire from politics
از سیاست بازنشسته شدن
executive
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
nationality
[citizenship]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
institutionalism
سیاست خیریه واخلاقی
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره
party politics
سیاست بازیهای حزبی
International politics.
سیاست بین الملل
To enter politics .
وارد سیاست شدن
The policy of balance of power.
سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
executive council
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
intransigeance
سخت گیری در سیاست
launch into politics
داخل سیاست شدن
functional finance
سیاست مالی اصولی
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
discount rate policy
سیاست نرخ تنزیل
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
agricultural support policy
سیاست حمایت از کشاورزی
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
diplomatize
سیاست مداری کردن
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy
سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy
سیاست پولی انقباضی
import substitution policy
سیاست جانشینی واردات
credit squeeze
سیاست انقباض اعتبار
polity
طرز اداره سیاست
income policy
سیاست مربوط به درامدها
outward looking policy
سیاست برون نگر
conservatism
سیاست محافظه کاری
plateform
اعلامیه سیاست دولت
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
policy instrument
ابزار اجرای سیاست
isolationism
پیروی از سیاست انزوا
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
political sclence
علم سیاست کشورها
ostrich policy
سیاست خود فریبی
orientalism
عقاید یا سیاست شرقی
open door policy
سیاست درهای باز
nonintervention
سیاست کناره گیری
nonintervention
سیاست عدم مداخله
polities
طرز اداره سیاست
easy money policy
سیاست گشایش پول
citizenship
[status of a citizen]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
radicals
اصل سیاست مدار افراطی
clericalism
سیاست واصول واعمال روحانیون
politics
علم سیاست امور سیاسی
intransigency
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
begger my neighbour policy
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
carpetbag
سیاست بازی ودغلکاری کردن
intransigence
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
radical
اصل سیاست مدار افراطی
He is through ( done ) with politics .
سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
mercantilism
سیاست موازنه بازرگانی کشور
land policy
سیاست اقتصادی مربوط به زمین
mercantilist
طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
brinkmanship
سیاست رفتن تا مرز جنگ
passive fiscal policy
سیاست مالی غیر فعال
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
power politics
سیاست جبر زور طلبی
to have a closed meeting
نشست محرمانه داشتن
[بخصوص سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
wire pulling
گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
radicalism
گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
agricultural price policy
سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
glasnost
سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
opposition parliamentary group
گروه مخالف در مجلس پارلمانی
[سیاست]
individualism
اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
Pied Piper
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
to break off diplomatic relations
روابط دیپلماتیکی را قطع کردن
[سیاست]
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
geopolitics
درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
rabble-rouser
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
closed-door meeting
مجلس جدا از مردم عمومی
[سیاست]
fusionist
هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
austerity package
بسته صرفه جویی
[اقتصاد]
[سیاست]
Politics someone hell.
سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
politicization
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarists
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarist
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com