Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
crawling peg
سیاست نرخ ارز نااستوار نرخ ارز
Other Matches
unstable
نااستوار
fast and loose
نااستوار
invertebrate
نااستوار
instable
نااستوار
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
verge
شانه نااستوار
labile affect
هیجان نااستوار
infirm
رنجور نااستوار
verges
شانه نااستوار
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
kingcraft
سیاست
politics
سیاست
diplomacy
فن سیاست
politcs
سیاست
king craft
سیاست
politic
سیاست
policies
سیاست
policy
سیاست
fiscal policy
سیاست مالیاتی
foreign policy
سیاست خارجی
fiscal policy
سیاست مالی
financial policy
سیاست مالی
commercial policy
سیاست بازرگانی
development policy
سیاست توسعه
diplomatically
سیاست مابانه
economic policy
سیاست اقتصادی
employment policy
سیاست اشتغال
expansionary policy
سیاست انبساطی
fair deal
سیاست منصفانه
budgetary policy
سیاست بودجهای
health policy
سیاست بهداشتی
monopolist
سیاست انحصاری
public policy
سیاست عمومی
national policy
سیاست ملی
policy makers
سیاست گذاران
neutralism
سیاست بی طرفی
new deal
سیاست جدید
public life
زندگی در سیاست
power politics
سیاست زور
political sclence
سیاست مدن
politcs
سیاست شناسی
monetary policy
سیاست پولی
restrictionism
سیاست محدودیت
income policy
سیاست درامدی
wage policy
سیاست دستمزد
king craft
سیاست پادشاهی
the policy of the government
سیاست دولت
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
tax policy
سیاست مالیاتی
stop go policy
سیاست تثبیت
mercantilism
سیاست بازرگانی
social policy
سیاست اجتماعی
politcs
علم سیاست
policy making
سیاست گذاری
politician
سیاست مدار
acrobat
سیاست باز
politics
علم سیاست
politicians
سیاست مدار
politicians
وارددر سیاست
acrobats
سیاست باز
politicians
اهل سیاست
politician
وارددر سیاست
politician
اهل سیاست
colonialism
سیاست مستعمراتی
realpolitik
سیاست تجربی
realpolitik
سیاست عملی
realpolitik
سیاست زور
policy-making
سیاست گذاری
policy of contianment
سیاست تحدیدی
policies
مسلک سیاست
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
policy
مسلک سیاست
politics
سیاست مدون
anti development policy
سیاست ضد توسعه
diplomacy
سیاست سیاستمداری
the open door policy
سیاست دروازههای باز
legislative periode
دوره مقننه
[سیاست]
stabilization policy
سیاست تثبیت اقتصادی
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
tight money
سیاست پولی انقباضی
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
punitory
جزائی سیاست امیز
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
pricing policy
سیاست قیمت گذاری
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
pure monetary policy
سیاست پولی خالص
politick
سیاست بافی کردن
political sclence
علم سیاست کشورها
Pied Piper
عوام انگیز
[سیاست]
policy of pandering
سیاست خودشیرین بودن
rabble-rouser
عوام انگیز
[سیاست]
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
executive council
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
executive
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
executive council
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
executive
[of a political party]
مجلس اجرائی
[سیاست]
to retire from politics
از سیاست بازنشسته شدن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
nationality
[citizenship]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
citizenship
[status of a citizen]
ملیت
[حقوق]
[سیاست]
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره
party politics
سیاست بازیهای حزبی
International politics.
سیاست بین الملل
To enter politics .
وارد سیاست شدن
The policy of balance of power.
سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
opposition party
حزب مخالف
[سیاست]
polities
طرز اداره سیاست
easy money policy
سیاست گشایش پول
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
functional finance
سیاست مالی اصولی
conservatism
سیاست محافظه کاری
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
income policy
سیاست مربوط به درامدها
institutionalism
سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance
سخت گیری در سیاست
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
discount rate policy
سیاست نرخ تنزیل
polity
طرز اداره سیاست
agricultural support policy
سیاست حمایت از کشاورزی
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy
سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy
سیاست پولی انقباضی
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
diplomatize
سیاست مداری کردن
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
nonintervention
سیاست کناره گیری
ostrich policy
سیاست خود فریبی
launch into politics
داخل سیاست شدن
credit squeeze
سیاست انقباض اعتبار
isolationism
پیروی از سیاست انزوا
outward looking policy
سیاست برون نگر
nonintervention
سیاست عدم مداخله
plateform
اعلامیه سیاست دولت
orientalism
عقاید یا سیاست شرقی
policy instrument
ابزار اجرای سیاست
import substitution policy
سیاست جانشینی واردات
open door policy
سیاست درهای باز
carpetbag
سیاست بازی ودغلکاری کردن
begger my neighbour policy
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
radical
اصل سیاست مدار افراطی
power politics
سیاست جبر زور طلبی
passive fiscal policy
سیاست مالی غیر فعال
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
radicals
اصل سیاست مدار افراطی
intransigency
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
intransigence
سخت گیری در سیاست ناسازگاری
land policy
سیاست اقتصادی مربوط به زمین
brinkmanship
سیاست رفتن تا مرز جنگ
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
politics
علم سیاست امور سیاسی
He is through ( done ) with politics .
سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
clericalism
سیاست واصول واعمال روحانیون
mercantilism
سیاست موازنه بازرگانی کشور
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
mercantilist
طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
individualism
اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
Politics someone hell.
سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
opposition parliamentary group
گروه مخالف در مجلس پارلمانی
[سیاست]
radicalism
گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
austerity package
بسته صرفه جویی
[اقتصاد]
[سیاست]
agricultural price policy
سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
wire pulling
گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
to have a closed meeting
نشست محرمانه داشتن
[بخصوص سیاست]
closed-door meeting
مجلس جدا از مردم عمومی
[سیاست]
fusionist
هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to break off diplomatic relations
روابط دیپلماتیکی را قطع کردن
[سیاست]
geopolitics
درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
Pied Piper
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
rabble-rouser
تحریک کننده توده مردم
[سیاست]
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
glasnost
سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
dumping
سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
militarist
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
environmental refugee
پناهنده محیط زیستی
[بوم شناسی ]
[سیاست]
politicization
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarists
ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicize
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
irredentism
سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people.
دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
mc carthyism
سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
politicising
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing
سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com