Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
Other Matches
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
vexes
رنجه دادن خشمگین کردن
vexing
رنجه دادن خشمگین کردن
vex
رنجه دادن خشمگین کردن
pissed off
[vulgar]
<adj.>
خشمگین
mad
[coll.]
[very angry]
<adj.>
خشمگین
ireful
[literary]
<adj.>
خشمگین
indignant
<adj.>
خشمگین
furious
<adj.>
خشمگین
pissed
خشمگین
irate
<adj.>
خشمگین
pissed off
[at]
[American E]
<adj.>
خشمگین
[از]
angry
[with]
<adj.>
خشمگین
[از]
in a fury
خشمگین
mad
[at]
<adj.>
خشمگین
[از]
out of temper
خشمگین
pissed
[at]
[American E]
<adj.>
خشمگین
[از]
snarly
خشمگین
angry
<adj.>
خشمگین
exasperates
خشمگین
wroth
[chiefly literary]
<adj.>
خشمگین
wrathy
[colloquial]
<adj.>
خشمگین
wrathful
خشمگین
exasperating
خشمگین
exasperate
خشمگین
wrathful
[literary]
<adj.>
خشمگین
exasperated
خشمگین
snuffy
خشمگین
waxy
خشمگین
wroth
خشمگین
to w up to fury
خشمگین کردن
to get excited
خشمگین شدن
boil
خشمگین شدن
to put one's monkey up
خشمگین کردن
to move to anger
خشمگین کردن
boiled
خشمگین شدن
boils
خشمگین شدن
to get one's monkey up
خشمگین شدن
wind up to fury
خشمگین کردن
vext
خشمگین کردن
ensnaring
خشمگین کردن
ensnared
خشمگین کردن
ensnare
خشمگین کردن
incensing
خشمگین کردن
incenses
خشمگین کردن
incensed
خشمگین کردن
ensnares
خشمگین کردن
indignant
رنجیده خشمگین
ensnarl
خشمگین کردن
incense
خشمگین کردن
exasperates
خشمگین کردن
to fly into a rage
خشمگین شدن
snarls
خشمگین ساختن
exasperating
خشمگین کردن
enrage
خشمگین کردن
enraged
خشمگین کردن
he was in his tantrum
خشمگین بود
enrages
خشمگین کردن
enraging
خشمگین کردن
loath loth
منفور خشمگین
in a stew
دل واپس خشمگین
infuriation
خشمگین سازی
exasperate
خشمگین کردن
snarling
خشمگین ساختن
to fly in to passion
خشمگین شدن
rabid
خشمگین هار
to lash oneself in to a fury
خشمگین شدن
snarl
خشمگین ساختن
snarled
خشمگین ساختن
exasperated
خشمگین کردن
to f. angry
خشمگین شدن
tarre
خشمگین کردن ازردن
tar
: برانگیخته خشمگین کردن
resent
رنجیدن از خشمگین شدن از
resented
رنجیدن از خشمگین شدن از
resents
رنجیدن از خشمگین شدن از
anger
غضب خشمگین کردن
angered
غضب خشمگین کردن
angering
غضب خشمگین کردن
infuriating
بسیار خشمگین کردن
angers
غضب خشمگین کردن
infuriates
بسیار خشمگین کردن
infuriated
بسیار خشمگین کردن
infuriate
بسیار خشمگین کردن
snappish
خشمگین دارای مزه بد
to be in a fume
خشمگین یارنجیده شدن
irritate
برانگیختن خشمگین کردن
irritates
برانگیختن خشمگین کردن
resenting
رنجیدن از خشمگین شدن از
to be like waving a red flag in front of a bull
[American]
کسی را خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull
[British]
کسی را خشمگین کردن
to provoke a person to anger
کسیرا خشمگین کردن
to provoke a person's anger
کسیرا خشمگین کردن
provokes
برافروختن خشمگین کردن
provoked
برافروختن خشمگین کردن
provoke
برافروختن خشمگین کردن
irritated
برانگیختن خشمگین کردن
to lool black
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
to fall into a rage or passion
خشمگین شدن ازجادر رفتن
annoys
بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed
بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy
بستوه اوردن خشمگین کردن
indign
فاقد شایستگی خشمگین کردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی خشمگین کردن
growl
خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled
خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growling
خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls
خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
rub someone the wrong way
<idiom>
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
aggravate
اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated
اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates
اضافه کردن خشمگین کردن
self importance
دادن بخود
monopolised
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
insconce
خودرا جای دادن
to be moped
بخود راه دادن
lay out oneself
بخود زحمت دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolize
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
screw up one's courage
جرات بخود دادن
monopolizing
بخود انحصار دادن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
to take the sun
افتاب بخود دادن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
scared face
سیمای ترسان
glooming
سیمای عبوس
speciously
با سیمای حق بجانب
to wear a face of joy
سیمای خوش داشتن
gloomingly
با اخم یا سیمای تیره
open faced
دارای سیمای بازو بی تزویر
pontify
سیمای اسقفی یا پاپی بخوددادن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
belied
بد وانمودکردن
fake
وانمودکردن
affects
وانمودکردن
feinting
وانمودکردن
faked
وانمودکردن
feinted
وانمودکردن
seem
وانمودکردن
feints
وانمودکردن
look
وانمودکردن
affect
وانمودکردن
belying
بد وانمودکردن
seemed
وانمودکردن
seems
وانمودکردن
belies
بد وانمودکردن
personate
وانمودکردن
belie
بد وانمودکردن
fakes
وانمودکردن
looks
وانمودکردن
looked
وانمودکردن
feint
وانمودکردن
emblematize
برمز وانمودکردن
dissemble
وانمودکردن بهانه کردن
dissembled
وانمودکردن بهانه کردن
dissembles
وانمودکردن بهانه کردن
dissembling
وانمودکردن بهانه کردن
he posed as an expert
خود را کارشناس وانمودکردن
heroize
خود را پهلوان وانمود کردن قهرمان وپهلوان وانمودکردن
to rangeoneself
خودرا
spohnge
بخود کشیدن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
playact
بخود بستن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
bethink
بخود امدن
self relative
نسبت بخود
self respect
احترام بخود
self trust
اعتماد بخود
preen
بخود بالیدن
to a onself
خودرا اراستن
introspect
بخود برگشتن
self exaltation
بخود بالیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com