English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 225 (33 milliseconds)
English Persian
hurries شتاب کردن
hurry شتاب کردن
hurrying شتاب کردن
hie شتاب کردن
hying شتاب کردن
make a push شتاب کردن
skeet شتاب کردن
skelp شتاب کردن
skelpit شتاب کردن
to come along شتاب کردن
to look sharp شتاب کردن
to make a hurry شتاب کردن
to make haste شتاب کردن
whirry شتاب کردن
Search result with all words
scrawl با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawled با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
pelt شتاب کردن ضربه
pelted شتاب کردن ضربه
pelts شتاب کردن ضربه
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
to polish off با شتاب پرداخت کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
get a wiggle on <idiom> عجله کردن با شتاب رفتن
Other Matches
cyclotron دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
acceleration lane خط شتاب
speeds شتاب
speed شتاب
speeding شتاب
hustling شتاب
hustles شتاب
in a hurry در شتاب
hie thee شتاب کن
expedience شتاب
precipitation شتاب
cursoriness شتاب
over hasty پر شتاب
hustle شتاب
unhurriedly بی شتاب
unhurried بی شتاب
expediency شتاب
hustled شتاب
hastiness شتاب
pelted شتاب
pelts شتاب
accelerators شتاب
pelt شتاب
accelerator شتاب
at full lick با شتاب
acceleration شتاب
at leisure بی شتاب
haste شتاب
accelerator شتاب دهنده
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
impact acceleration شتاب ضربه ای
precipitateness شتاب زدگی
initial acceleration شتاب اولیه
accelerator الکترد شتاب ده
accelerates شتاب دادن
accelerators الکترد شتاب ده
in a hurried state در حال شتاب
accelerators شتاب دهنده
accelerated شتاب دادن
deceleration شتاب منفی
deceleration شتاب کاهنده
previousness شتاب زدگی
speeding شتاب کامیابی
negative acceleration شتاب منفی
speed میزان شتاب
speed شتاب کامیابی
no hurry شتاب نداریم
resultant acceleration شتاب خالص
speeds شتاب حرکت
resultant acceleration شتاب برایند
linear acceleration شتاب خطی
net acceleration شتاب خالص
net acceleration شتاب برایند
speeding میزان شتاب
normal acceleration شتاب عمودی
speeding شتاب حرکت
post haste با شتاب فراوان
post deflection acceleration شتاب ثانوی
positive acceleration شتاب مثبت
peremptory شتاب امیز
retardation شتاب منفی
normal acceleration شتاب قائم
speed شتاب حرکت
longitudinal acceleration شتاب طولی
speeds میزان شتاب
hasty شتاب زده
tilts شتاب پرتاب
acceleration time زمان شتاب
acceleration space فضای شتاب
acceleration principle اصل شتاب
despatched کشتن شتاب
acceleration of gravity شتاب گرانش
acceleration of gravity شتاب ثقل
apparent gravity شتاب ثقل
apparent gravity شتاب گرانی
acceleration of free fall شتاب ثقل
acceleration of free fall شتاب گرانی
acceleration due to gravity شتاب ثقل
acceleration coefficient ضریب شتاب
hurriedly از روی شتاب
accelerating power قدرت شتاب
accelerometer شتاب سنج
angular acceleration شتاب زاویهای
angular acceleratin شتاب زاویهای
tilted شتاب پرتاب
tilt شتاب پرتاب
speeds شتاب کامیابی
jot با شتاب نوشتن
jots با شتاب نوشتن
jotted با شتاب نوشتن
centripetal acceleration شتاب مرکزگرا
coefficient of acceleration ضریب شتاب
hurrying راندن شتاب
despatching کشتن شتاب
dispatch کشتن شتاب
spatchcock با شتاب جادادن
d. haste شتاب زیاد
hastener شتاب کننده
hurries راندن شتاب
accelerate شتاب دادن
hurry راندن شتاب
dispatches کشتن شتاب
dispatched کشتن شتاب
electron acceleration شتاب الکترون
despatches کشتن شتاب
acceleration of gravity شتاب گرانی
transverse acceleration شتاب عرضی
accelerating electrode الکترود شتاب ده
accelerated particle ذره با شتاب
hurriedness شتاب زدگی
accelerating شتاب دادن
electron accelerator شتاب دهنده الکترون
at full pelt با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
forwardness اشتیاق شتاب زدگی
grab off با شتاب گرفتن قاپیدن
hurry skurry دستپاچگی شتاب زدگی
centrifugal acceleration شتاب گریز از مرکز
velocity سرعت سیر شتاب
accelerator catalyst کاتالیزور شتاب دهنده
jerk میزان تغییر شتاب
jerked میزان تغییر شتاب
jerking میزان تغییر شتاب
jerks میزان تغییر شتاب
hurry scurry دستپاچگی شتاب زدگی
ion accelerator شتاب دهنده یون
coefficient of acceleration ضریب شتاب اقتصادی
ionic centrifuge شتاب دهنده یونی
accelerated particle ذره شتاب دار
accelerator board تخته شتاب دهنده
velocities سرعت سیر شتاب
precipitately از روی شتاب زدگی
linear accelerator شتاب دهنده خطی
post haste بسرعت شتاب فراوان
decelerating electrode الکترد شتاب گیر
slow and sure شتاب کار را خراب میکند
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
i am in a hurry for it عجله دارم یا در شتاب هستم
decelerete بصورت منفی شتاب دادن
hastiness دست پاچگی شتاب زدگی
compass acceleration error خطای شتاب جهت یاب
full pelt با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
kinetic lead سبقت مربوط به شتاب یاانرژی سینتیک
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
gals واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
red out از بین رفتن قدرت بینایی هنگام سقوط با شتاب منفی
gal واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
earthquake factor مقدار درصد شتاب ثقلی که درطرح محاسبات ساختمانی منظور میگردد
poomse نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
ride control سیستم کنترل ایرودینامیکی اتوماتیک که شتاب قائم ناشی از تندبادها را کاهش میدهد
sthene واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
pascal فشار وارد بریک نقطه صرف نظر از شتاب ناشی از گرانش در همه جهات یکسان میباشد
mush افزایش ناگهانی زاویه حمله بدون شتاب قائم انی متعاقب که از اندازه حرکت در امتدادمسیر اصلی ناشی میشود
bubble turn and slip الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
momentum سرعت حرکت شتاب حرکت
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
natural rate hypothesis فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
accelerationists شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com