Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 225 (43 milliseconds)
English
Persian
hurries
شتاب کردن
hurry
شتاب کردن
hurrying
شتاب کردن
hie
شتاب کردن
hying
شتاب کردن
make a push
شتاب کردن
skeet
شتاب کردن
skelp
شتاب کردن
skelpit
شتاب کردن
to come along
شتاب کردن
to look sharp
شتاب کردن
to make a hurry
شتاب کردن
to make haste
شتاب کردن
whirry
شتاب کردن
Search result with all words
scrawl
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawled
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawling
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
scrawls
با شتاب نوشتن خرچنگ قورباغهای نوشتن نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن
pelt
شتاب کردن ضربه
pelted
شتاب کردن ضربه
pelts
شتاب کردن ضربه
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
to polish off
با شتاب پرداخت کردن
to touch off
با شتاب درست کردن زودرسم کردن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
Other Matches
cyclotron
دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
acceleration lane
خط شتاب
speeds
شتاب
speed
شتاب
speeding
شتاب
hustling
شتاب
hustles
شتاب
in a hurry
در شتاب
hie thee
شتاب کن
expedience
شتاب
precipitation
شتاب
cursoriness
شتاب
over hasty
پر شتاب
hustle
شتاب
unhurriedly
بی شتاب
unhurried
بی شتاب
expediency
شتاب
hustled
شتاب
hastiness
شتاب
pelted
شتاب
pelts
شتاب
accelerators
شتاب
pelt
شتاب
accelerator
شتاب
at full lick
با شتاب
acceleration
شتاب
at leisure
بی شتاب
haste
شتاب
accelerator
شتاب دهنده
instantaneous acceleration
شتاب لحظه ای
impact acceleration
شتاب ضربه ای
precipitateness
شتاب زدگی
initial acceleration
شتاب اولیه
accelerator
الکترد شتاب ده
accelerates
شتاب دادن
accelerators
الکترد شتاب ده
in a hurried state
در حال شتاب
accelerators
شتاب دهنده
accelerated
شتاب دادن
deceleration
شتاب منفی
deceleration
شتاب کاهنده
previousness
شتاب زدگی
speeding
شتاب کامیابی
negative acceleration
شتاب منفی
speed
میزان شتاب
speed
شتاب کامیابی
no hurry
شتاب نداریم
resultant acceleration
شتاب خالص
speeds
شتاب حرکت
resultant acceleration
شتاب برایند
linear acceleration
شتاب خطی
net acceleration
شتاب خالص
net acceleration
شتاب برایند
speeding
میزان شتاب
normal acceleration
شتاب عمودی
speeding
شتاب حرکت
post haste
با شتاب فراوان
post deflection acceleration
شتاب ثانوی
positive acceleration
شتاب مثبت
peremptory
شتاب امیز
retardation
شتاب منفی
normal acceleration
شتاب قائم
speed
شتاب حرکت
longitudinal acceleration
شتاب طولی
speeds
میزان شتاب
hasty
شتاب زده
tilts
شتاب پرتاب
acceleration time
زمان شتاب
acceleration space
فضای شتاب
acceleration principle
اصل شتاب
despatched
کشتن شتاب
acceleration of gravity
شتاب گرانش
acceleration of gravity
شتاب ثقل
apparent gravity
شتاب ثقل
apparent gravity
شتاب گرانی
acceleration of free fall
شتاب ثقل
acceleration of free fall
شتاب گرانی
acceleration due to gravity
شتاب ثقل
acceleration coefficient
ضریب شتاب
hurriedly
از روی شتاب
accelerating power
قدرت شتاب
accelerometer
شتاب سنج
angular acceleration
شتاب زاویهای
angular acceleratin
شتاب زاویهای
tilted
شتاب پرتاب
tilt
شتاب پرتاب
speeds
شتاب کامیابی
jot
با شتاب نوشتن
jots
با شتاب نوشتن
jotted
با شتاب نوشتن
centripetal acceleration
شتاب مرکزگرا
coefficient of acceleration
ضریب شتاب
hurrying
راندن شتاب
despatching
کشتن شتاب
dispatch
کشتن شتاب
spatchcock
با شتاب جادادن
d. haste
شتاب زیاد
hastener
شتاب کننده
hurries
راندن شتاب
accelerate
شتاب دادن
hurry
راندن شتاب
dispatches
کشتن شتاب
dispatched
کشتن شتاب
electron acceleration
شتاب الکترون
despatches
کشتن شتاب
acceleration of gravity
شتاب گرانی
transverse acceleration
شتاب عرضی
accelerating electrode
الکترود شتاب ده
accelerated particle
ذره با شتاب
hurriedness
شتاب زدگی
accelerating
شتاب دادن
electron accelerator
شتاب دهنده الکترون
at full pelt
با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
forwardness
اشتیاق شتاب زدگی
grab off
با شتاب گرفتن قاپیدن
hurry skurry
دستپاچگی شتاب زدگی
centrifugal acceleration
شتاب گریز از مرکز
velocity
سرعت سیر شتاب
accelerator catalyst
کاتالیزور شتاب دهنده
jerk
میزان تغییر شتاب
jerked
میزان تغییر شتاب
jerking
میزان تغییر شتاب
jerks
میزان تغییر شتاب
hurry scurry
دستپاچگی شتاب زدگی
ion accelerator
شتاب دهنده یون
coefficient of acceleration
ضریب شتاب اقتصادی
ionic centrifuge
شتاب دهنده یونی
accelerated particle
ذره شتاب دار
accelerator board
تخته شتاب دهنده
velocities
سرعت سیر شتاب
precipitately
از روی شتاب زدگی
linear accelerator
شتاب دهنده خطی
post haste
بسرعت شتاب فراوان
decelerating electrode
الکترد شتاب گیر
slow and sure
شتاب کار را خراب میکند
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
i am in a hurry for it
عجله دارم یا در شتاب هستم
decelerete
بصورت منفی شتاب دادن
hastiness
دست پاچگی شتاب زدگی
compass acceleration error
خطای شتاب جهت یاب
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
kinetic lead
سبقت مربوط به شتاب یاانرژی سینتیک
iam impatient to go
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
gals
واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
red out
از بین رفتن قدرت بینایی هنگام سقوط با شتاب منفی
gal
واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه دختر
coriolis acceleration
شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
earthquake factor
مقدار درصد شتاب ثقلی که درطرح محاسبات ساختمانی منظور میگردد
poomse
نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
ride control
سیستم کنترل ایرودینامیکی اتوماتیک که شتاب قائم ناشی از تندبادها را کاهش میدهد
sthene
واحد نیرو در سیستم غیرمتریک معادل نیرویی که به جرمی برابر یک تن شتاب یک متر بر مجذور ثانیه
pascal
فشار وارد بریک نقطه صرف نظر از شتاب ناشی از گرانش در همه جهات یکسان میباشد
mush
افزایش ناگهانی زاویه حمله بدون شتاب قائم انی متعاقب که از اندازه حرکت در امتدادمسیر اصلی ناشی میشود
bubble turn and slip
الات دقیق اصلی پروازی که شتاب جانبی را با جابجایی حبابی داخل لوله شیشهای خمیده پر از مایعی نشان میدهد
momentum
سرعت حرکت شتاب حرکت
acceleration principle
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
natural rate hypothesis
فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
accelerationists
شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com