Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
theatergoer
شخصی که مکرر به تئاترمیرود
Other Matches
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
continual
مکرر
eternities
مکرر
eternity
مکرر
repeated
مکرر
repetitious
مکرر
manyfold
مکرر
repetitive
مکرر
eternal
مکرر
bis
مکرر
resorted
ملاقات مکرر
times without number
بطور مکرر
resorts
ملاقات مکرر
resort
ملاقات مکرر
all the time
<idiom>
به طور مکرر
old hat
آشنا و مکرر
catalexia
مکرر خوانی
compulsiveness
مکرر کاری
unfrequented
غیر مکرر
crepitation
انفجار مکرر
rebroadcast
برنامه مکرر
rebuy
خرید مکرر
repeating decimal
اعشاری مکرر
repeating field
فیلد مکرر
tautologize
مکرر گویی
recurrenge
وقوع مکرر
repeating fraction
کسر مکرر
multiple ionization
یونش مکرر
frequent visiting
دیدنی مکرر
repeating label
برچسب یا مطلب مکرر
haunt
خطور مراجعه مکرر
haunts
خطور مراجعه مکرر
recurring decimal
اعشاری مکرر
[ریاضی]
commuter
رفت و آمد کنندهی مکرر
commuters
رفت و آمد کنندهی مکرر
repeat
مکرر کردن تکرار شدن
repeats
مکرر کردن تکرار شدن
age
شکستن جسم با فشارهای مکرر
ages
شکستن جسم با فشارهای مکرر
to frequent a place
بجایی بطور مکرر رفت و آمد کردن
That's old hat!
<idiom>
این که آشنا و مکرر
[پیش پا افتاده ]
است!
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
wear down
<idiom>
زوارچیزی دررفتن ،بااستفاده مکرر خراب شدن
patterns
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
pattern
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
globetrotters
کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
shadow memory
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
globetrotter
کسی که مکرر به جاهای مختلف جهان سفر میکند
shadow page
محلهای حافظه مکرر که با کد مخصوص قابل دستیابی است
avianize
ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
resorts
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorted
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
scarpbook
عملکردی که متن و تصاویر رابرای استفاده مکرر درمستندات ذخیره میکندمجموعه مرقع
formats
قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
format
قالب فرم خالی یا صفحه مکرر ذخیره شده در یک ترمینال تا مکررا ارسال شود
overstriking
توانایی یک چاپگر نسخه چاپی برای ضربه مکرر زدن به کاراکتربه منظور تولید حالت نمایانتری از ان
cycle
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled
1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
gall
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
galls
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
procedure
بخش کوچک کد دستورات کامپیوتری که حاوی تابع مکرر است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
personal
شخصی
civilian
شخصی
some one
شخصی
civil
شخصی
persona
شخصی
personae
شخصی
personas
شخصی
personable
شخصی
informal
شخصی
privates
شخصی
one
شخصی
ones
شخصی
private
شخصی
civilians
شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
self will
اراده شخصی
self-employed
کار شخصی
personal computers
کامپیوتر شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
self employed
کار شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
paraphernalia
اموال شخصی زن
personal right
حقوق شخصی
idiograph
نشان شخصی
idols of the cave
اوهام شخصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
somebody
یک شخص شخصی
personalty
دارایی شخصی
private property
دارایی شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
whoso
هر شخصی که باشد
personalty
اموال شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
self-interest
نفع شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal service
خدمت شخصی
oomph
چاذبه شخصی
personal service
ابلاغ شخصی
personal staff
ستاد شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
by end
غرض شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
proenomen
نام شخصی
personal identity
هویت شخصی
personal income
درامد شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal motive
غرض شخصی
private motive
غرض شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
self interest
نفع شخصی
particular good
عین شخصی
personal action
دعوی شخصی
personal affairs
امور شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
personal constructs
سازههای شخصی
personal error
خطای شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
self interest
غرض شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
individual foul
خطای شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
personal property
مایملک شخصی
personal effects
لوازم شخصی
self intrest
نفع شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal property
اموال شخصی
private property
دارایی شخصی بلامعارض
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
personal income tax
مالیات بر درامد شخصی
individual income tax
مالیات بر درامد شخصی
privy seal
مهر شخصی پادشاه
personal chattels
دارایی شخصی منقول
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
personal property
دارایی شخصی منقول
individualization of punshment
شخصی کردن مجازاتها
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
home use entry
اعلامیه مصرف شخصی
ibm personal computer at
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
onother's money
پول شخصی دیگر
personalize
جنبه شخصی دادن به
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
duffle bag
کیسه لوازم شخصی
ibm personal computer xt
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
self intrested
دربند نفع شخصی
self regard
حفظ منافع شخصی
valor
ارزش شخصی واجتماعی
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
pinning
شماره شناسایی شخصی
put in one's two cents
<idiom>
به شخصی نظریه دادن
own
شخصی مال خودم
owned
شخصی مال خودم
owning
شخصی مال خودم
owns
شخصی مال خودم
mannerisms
اطوار واخلاق شخصی
mannerism
اطوار واخلاق شخصی
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
author
شخصی که برنامه می نویسد
fill (someone) in
<idiom>
جزئیات را به شخصی گفتن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
pinned
شماره شناسایی شخصی
pin
شماره شناسایی شخصی
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
bunched income
درامد خدمات شخصی
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
in one's best interest
به صلاح خود شخصی
unbeknown
خارج از معلومات شخصی
valour
ارزش شخصی واجتماعی
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
self-interested
در بند نفع شخصی
self interested
در بند نفع شخصی
bye end
غرض شخصی قصدپنهان
personal disposable income
درامد قابل تصرف شخصی
wear down
<idiom>
زوار شخصی ازخستگی در رفتن
musical chairs
<idiom>
هر روز شخصی را سریککار گذاشتن
personal computing
استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com