English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
Other Matches
regarding دوباره تسطیح کردن
surface تسطیح کردن بالاامدن
surfaced تسطیح کردن بالاامدن
surfaces تسطیح کردن بالاامدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
regularizes منظم کردن
regularised منظم کردن
array منظم کردن
regularises منظم کردن
regulater منظم کردن
regularising منظم کردن
arrays منظم کردن
to set to rights منظم کردن
order منظم کردن
regularizing منظم کردن
regularize منظم کردن
regularized منظم کردن
shipshape منظم کردن
to set in order منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
rank اراستن منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
systemmatize منظم یامرتب کردن
clearings تسطیح
tabulation تسطیح
clearing تسطیح
levelling تسطیح
clearings تسویه تسطیح
logged تسطیح شده
land grading تسطیح زمین
clearing تسویه تسطیح
truncation تسطیح زوایا
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
levelling course لایه تسطیح کننده
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
abnodation تسطیح کوه از درخت و یاناهمواری
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
methodical منظم
businesslike منظم
in kelter منظم
regulars منظم
business like منظم
ordered منظم
first string منظم
in good order <adj.> منظم
kelter منظم
regular <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
symmetric منظم
pitched منظم
neat <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
orderlies منظم
proper <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
systematic منظم
uncluttered <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
orderly منظم
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
standing army ارتش منظم
tidily <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بطور منظم
lattices توری منظم
square منظم حسابی
regular army ارتش منظم
orderly <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
systematic error خطای منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
squaring منظم حسابی
squares منظم حسابی
lattice توری منظم
duly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بطور منظم
squared منظم حسابی
orderly <adv.> بصورت منظم
regular set مجموعه منظم
regular polymer بسپار منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
regular expression مبین منظم
well ordered مرتب و منظم
well conditioned مرتب و منظم
tidily بطور اراسته و منظم
systematic منظم نظم پذیر
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
regular پرسنل کادر منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
procession درصفوف منظم پیشرفتن
procession بصورت صفوف منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
unconventional جنگ غیر منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
irregulars عده غیر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
taut loom چله سفت و منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
lattice network شبکه توری منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
regular grammar دستور زبان منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
pogroms قتل عام منظم روسی
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com