English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
Other Matches
point متوجه ساختن
direct متوجه ساختن
directed متوجه ساختن
directs متوجه ساختن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
bump ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
shocked ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shocks ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shock ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
whacks صدای ضربت ضربت
whack صدای ضربت ضربت
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
overhanging متوجه
advertent متوجه
heedful متوجه
regardful متوجه
tenty متوجه
attentive متوجه
on ones guard متوجه
lend متوجه شدن
lends متوجه کردن
lends متوجه شدن
tendentious متمایل متوجه
presentient قبلا متوجه
to waken متوجه کردن
see-through متوجه شدن
Be carful . متوجه باش
theocentric متوجه بخدا
wistful متوجه ارزومند
lend متوجه کردن
heliotropic متوجه پرتوافتاب
particular redemption متوجه فقره
see through متوجه شدن
finical متوجه جزئیات
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
He is attentive to his work . متوجه کارش است
Now I understand! حالا متوجه شدم!
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
reentrant متوجه بسمت داخل
acroscopic متوجه به بالا صعودی
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
to point to something به چیزی متوجه کردن
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
otherworldly متوجه دنیای دیگر
earthbound متوجه بسوی زمین
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
self centered متوجه نفس خود
point به سمت متوجه کردن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
divert متوجه کردن معطوف داشتن
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
canvass ضربت
thumping ضربت
knoit ضربت
canvassing ضربت
thwack ضربت
larrup ضربت
canvasses ضربت
stroking ضربت
canvassed ضربت
slaps ضربت
hews ضربت
hew ضربت
biffing ضربت
stroked ضربت
biffs ضربت
slipe ضربت
stroke ضربت
thwacked ضربت
plunk ضربت
hewing ضربت
blows ضربت
blow ضربت
biffed ضربت
strokes ضربت
biff ضربت
concussion ضربت
slapping ضربت
skelp ضربت
skelpit ضربت
slapped ضربت
slap ضربت
thwacking ضربت
thumps ضربت
thumped ضربت
thump ضربت
bump ضربت
pound ضربت
buffets ضربت
jars ضربت
shocks ضربت
jarred ضربت
jar ضربت
buffeted ضربت
buffet ضربت
batted ضربت
bats ضربت
bat ضربت
whang ضربت
shocked ضربت
pounded ضربت
strikes ضربت
pounding ضربت
buff ضربت
pounds ضربت
hewed ضربت
shock ضربت
percussion ضربت
ding ضربت
dinge ضربت
buffeting ضربت
thwacks ضربت
coup ضربت
jow ضربت
strike ضربت
buffs ضربت
dint ضربت
inflicter ضربت زن
inflictor ضربت زن
coups ضربت
counter ضربت زدن ضد
jabbing ضربت بامشت
shock صدمه ضربت
shock ضربت سخت
jabs ضربت بامشت
nob ضربت برسر
nobs ضربت برسر
bob ضربت زدن
bobbing ضربت زدن
bobs ضربت زدن
repost ضربت سریع
shocked ضربت سخت
counter ضربت متقابل
countered ضربت متقابل
countered ضربت زدن ضد
countering ضربت متقابل
countering ضربت زدن ضد
by blow ضربت تصادفی
jab ضربت بامشت
shocks صدمه ضربت
thrusts ضربت فشار
thrust ضربت فشار
shocks ضربت سخت
shocked صدمه ضربت
shock troops یکان ضربت
sockdolager ضربت قاطع
thrusting ضربت فشار
jabbed ضربت بامشت
sockdologer ضربت قاطع
jow ضربت زدن
concussion ضربت سخت
infliction ضربت زنی
dents جای ضربت
denting جای ضربت
dented جای ضربت
dent جای ضربت
tipping ضربت اهسته
inflicter ضربت اور
inflictor ضربت اور
hacks ضربت بریدن
hack ضربت بریدن
swipe ضربت سخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com