Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
spot shot
ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
Other Matches
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
succeeding spot
نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
on
گویی که هدف ضربه بعدی است
platoons
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoon
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
called shot
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
best angle of climb airspeed
سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
tee shot
ضربه از نقطه شروع بازی گلف
away
بازی در زمین حریف گویی که دورتر ازگوی دیگر از سوراخ قراردارد و حق تقدم برای ضربه زدن پیدا میکند
drive the green
با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
hole in one
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
move off the ball
حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
chiromancy
پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
telnet
پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
control point
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
incurved
تو گذاشته
new laid
تازه گذاشته
included
تو گذاشته تو مانده
new-laid
تازه گذاشته
of ripe years
پابسن گذاشته
in pawn
گرو گذاشته
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
stay behind
نیروی جا گذاشته شده
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zeros
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
quartus
چهارمی شخص گذاشته وبارقم
I am wearing my hat at an angle .
کلاهم را کج ( یکوری ) سرم گذاشته ام
on sale
در معرض فروش گذاشته شده
He is through ( done ) with politics .
سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
I have pledged ( staked ) my reputation on it .
شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
the price was not reasonable
بهای گزافی بران گذاشته بودند
specific devise
زمین مشخصی که به ارث گذاشته شود
approach
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
azimuth
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
approached
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
marks
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
He had a cigar between his lips .
یک سیگار برگ گذاشته بود گوشه لبش
gingall
یکجورتفنگ سنگین که روی پایهای گذاشته اتش میکنند
lipping
قطعه چوبی که در ترک یاشکاف کمان گذاشته شده
stay behind
باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
plate mark
طرف ودولت روی سیمینه وزرینه گذاشته میشود
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
fly speck
گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطهای درجایی گذاشته شود
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
dog cart
یکجورگردونه دوچرخه که کرسیهای ان پشت بپشت گذاشته شده وبرای
chip off the old block
<idiom>
(هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
music stands
میزی که نت های موسیقی را روی آن گذاشته و جلو نوازنده قرار میدهند
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
slush funds
بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
slush fund
بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
anchor block
بلوکهایی که جهت مهار کردن لوله هنگام نصب کار گذاشته میشوند
ostensorium
فرف سیمین ی زرینی که هنگام عشاربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
roll in point
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
foot block
قژعه چوبی یا فلزی کوچکی که در زیر ستون و روی خاک کار گذاشته میشود.
monstrance
فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
hallmarks
عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
ostensory
فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان دران گذاشته نمایش میدهند
exchange control
جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
hallmark
عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
persiennes
یکجور پشت پنجرهای که تیکههای چوب یا اهن نازک راترک ترک ... کار گذاشته اند
liquidity perference
جدولی که میزان پولهایی را که مردم جهت استفاده از ربح انهاراکد گذاشته اند نشان میدهد
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
stamped addressed envelope
پاکتی که بر روی آن تمبر زده و میفرستند تا طرف مقابل در آن چیزی گذاشته و بدون پرداخت هزینه ای آنرا برگرداند
litter relay point
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation mark
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation marks
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
net ball
یکجور توپ بازی که توپ بایداز حلقهای که توری درزیران گذاشته اندردشود
pointillism
نقاشی نقطه نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
mortgage property
مال مرهون مال به رهن گذاشته شده
fallow
بایر گذاشته ایش کردن شخم کردن
horned scully
مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
outdpokenness
رک گویی
downrightness
رک گویی
so to peaking
گویی
pauciloquy
کم گویی
as thought
گویی
to stab in the back
بد گویی
one would say
گویی
soliloquy
تک گویی
soliloquies
تک گویی
candor
رک گویی
ingenuousness
رک گویی
knop
گویی
candour
رک گویی
hypophrasia
کم گویی
scandals
بد گویی
scandal
بد گویی
hypologia
کم گویی
free spokenness
رک گویی
laconic speech
کم گویی
plain speaking
رک گویی
placekick
ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
echophrasia
پژواک گویی
knocks
بد گویی کردن از
knob
دستگیره گویی
echolalia
پژواک گویی
irony
وارونه گویی
knobs
دستگیره گویی
facetiousness
بذله گویی
knocked
بد گویی کردن از
ellipsis
بریده گویی
wit
بذله گویی
repetitions
باز گویی
wits
بذله گویی
repetition
باز گویی
free spokenness
ساده گویی
jest
بذله گویی
jests
بذله گویی
ironies
وارونه گویی
gossiped
اراجیف بد گویی
gratulation
تبریک گویی
extemporization
بالبداهه گویی
knock
بد گویی کردن از
divination
غیب گویی
divagation
پریشان گویی
tachyphemia
شتابان گویی
tachylalia
شتابان گویی
piffle
مهمل گویی
reticence
سکوت کم گویی
jocose
بذله گویی
agitolalia
شتابان گویی
witticisms
بذله گویی
witticism
بذله گویی
leasing
دروغ گویی
jocosely
بذله گویی
exaggeration
گزافه گویی
cluttering
بریده گویی
rants
بیهوده گویی
ranting
بیهوده گویی
rant
بیهوده گویی
ambage
ابهام گویی
restatements
باز گویی
gossip
اراجیف بد گویی
gossiping
اراجیف بد گویی
gossips
اراجیف بد گویی
invective
ناسزا گویی
disclosure
بی پرده گویی
disclosures
بی پرده گویی
overstatement
گزافه گویی
overstatements
گزافه گویی
incoherence
گسسته گویی
improvisation
بدیهه گویی
premonition
شوم گویی
premonitions
شوم گویی
verbosity
اطناب گویی
restatement
باز گویی
ranted
بیهوده گویی
self contradiction
تناقض گویی
poeticism
شعر گویی
verbalization
دراز گویی
open heartedness
رک گویی صداقت
vituperation
ناسزا گویی
waggery
بذله گویی
wittiness
بذله گویی
wittiness
لطیفه گویی
word salad
اشفته گویی
missatement
خلاف گویی
bullshit
گزافه گویی
unreserve
بی پرده گویی
metonymy
به تقریب گویی
tympany
گزافه گویی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com