English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
Other Matches
smoke استعمال دود استعمال دخانیات
smokes استعمال دود استعمال دخانیات
smoking استعمال دخانیات
nicotian استعمال کننده دخانیات
smokers واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات
to smoke oneself sick از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
smoker واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات
I dont smoke at all. اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
tobacco دخانیات
smoker اهل دخانیات
smokers اهل دخانیات
tobacco department اداره دخانیات
usages استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
usage استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
radiologists متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
radiologist متخصص استعمال پرتو رونتگن متخصص استعمال پرتومجهول
disuse عدم استعمال ترک کردن ترک استعمال
expenditure استعمال
employment استعمال
use استعمال
uses استعمال
application استعمال
applications استعمال
telescopy فن استعمال دوربین
abusive سوء استعمال
overkill استعمال بیش از حد
usages نحوه استعمال
employing استعمال کردن
overuse استعمال مفرط
value in use ارزش استعمال
user cost هزینه استعمال
employs استعمال کردن
riflery استعمال تفنگ
abusing سوء استعمال
cranage استعمال جرثقیل
bilinguality استعمال دوزبان
disuse عدم استعمال
desuetude عدم استعمال
maltreatment سوء استعمال
bilingualism استعمال دوزبان
employ استعمال کردن
ill usage سوء استعمال
use استعمال مصرف
abuses سوء استعمال
abusing بد استعمال کردن
usage نحوه استعمال
unworn استعمال نشده
law of use قانون استعمال
nicotian دود استعمال کن
using استعمال مصرف
employed استعمال کردن
graphics فن استعمال نمودار
tutoyer استعمال کردن
misapplication استعمال بیجا
misapplication سوء استعمال
usage عرف استعمال
applications موارد استعمال
application موارد استعمال
uses استعمال مصرف
misusage سوء استعمال
abuses بد استعمال کردن
abused سوء استعمال
exercises استعمال کردن
use value ارزش استعمال
applying استعمال کردن
apply استعمال کردن
applies استعمال کردن
ill use بد استعمال کردن
abuse بد استعمال کردن
exercise استعمال کردن
usages عرف استعمال
abused بد استعمال کردن
abuse سوء استعمال
exercised استعمال کردن
user استعمال کننده کاربر
dosages مقدار استعمال دارو
users استعمال کننده کاربر
vernacularism استعمال زبان محلی
catachresis استعمال غلط کلمه
dosage مقدار استعمال دارو
mitering استعمال تاج اسقفی
mitring استعمال تاج اسقفی
outward application استعمال برونی یا خارجی
no smoking allowed استعمال دخانیان ممنوع
law of disuse قانون عدم استعمال
malapropism سوء استعمال کلمات
usages عادت
accustom عادت
accustomedness عادت
rut عادت
ruts عادت
wont عادت
usage عادت
habit :عادت
habit عادت
practice عادت
habits عادت
habits :عادت
ure عادت
habitude عادت
diathesis عادت
accustoming عادت
praxis عادت
consuetude عادت
custom عادت
guize عادت
rote عادت
accustoms عادت
symbolization استعمال علائم ونشانهای رمزی
sesquipedalian معتاد به استعمال لغات دراز
deverbative بصورت مشتق استعمال شده
telescopist متخصص استعمال دوربینهای نجومی
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
abjectival use of a noun استعمال اسمی به طور صفت
holophrastic استعمال کننده کلمه قصار
periphrasis استعمال واژه ها وعبارات زائد
oxymoron استعمال کلمات مرکب متضاد
neology استعمال واژه یااصطلاح جدید
oxymoron استعمال کلمات مرکب ضدونقیض
incompatible غیر قابل استعمال با یکدیگر
instrumentation تنظیم اهنگ استعمال الت
addicts عادت اعتیاد
recidivist مجرم به عادت
hexis عادت پایه
habitude عادت روزانه
addict عادت اعتیاد
habit strength نیرومندی عادت
grow into a habit عادت شدن
position habit عادت مکانی
enure عادت دادن
hank قلاب عادت
hanks قلاب عادت
wont خو گرفته عادت
inure or en عادت دادن
amenia حبس عادت
practice معمول به عادت
period عادت ماهانه
menstrual cycle عادت ماهانه
periods عادت ماهانه
habitually بر حسب عادت
lusus naturae خرق عادت
lusus natarae خرق عادت
recidivists مجرم به عادت
divinely بطورخارق عادت
it is usual with him عادت دارد
reading habit عادت خواندن
accustom عادت دادن
inured عادت دادن
thaumaturgy خرق عادت
inures عادت دادن
inuring عادت دادن
take to عادت کردن
to get accustomed to عادت کردن [به]
custom برحسب عادت
to get used to عادت کردن [به]
accustoms عادت دادن
used to <idiom> عادت کردن به
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
usage and custom عرف و عادت
diet عادت غذائی
dieted عادت غذائی
dieting عادت غذائی
diets عادت غذائی
inure عادت دادن
familiarizing عادت دادن
accustoming عادت دادن
habituate عادت دادن
habituated عادت دادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
familiarised عادت دادن
social habit عادت اجتماعی
familiarises عادت دادن
familiarising عادت دادن
familiarize عادت دادن
by usage برحسب عادت
by rote بر حسب عادت
familiarized عادت دادن
familiarizes عادت دادن
vogue عادت مرسوم
teetotaler طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
teetotalism پیروی از اصل منع استعمال مسکرات
non abstainer کسیکه از استعمال نوشابه پرهیز ننماید
malapropism استعمال غلط وعجیب وغریب لغات
junkies استعمال کنندهء هروئین و مواد مخدره
junkie استعمال کنندهء هروئین و مواد مخدره
teetotaller طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
teetotallers طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
abstinence ریاضت پرهیز از استعمال مشروبات الکلی
abstemious مخالف استعمال مشروبات الکلی پرهیزکار
utilization به کار بردن استعمال در دسترس قراردادن
dump موادی که موقتا برای استعمال انبارمیشود
wear and tear از بین رفتن اموال در نتیجه استعمال
that is a matter of habit موضوع عادت است
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
catamenia عادت ماهیانه زنان
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
that is a matter of habit کار عادت است
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
thews عادت راه ورسم
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com