English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 110 (2 milliseconds)
English Persian
complainant عارض مدعی
complainants عارض مدعی
Other Matches
defense دفاع مدعی علیه در مقابل ادعای مدعی
complainant عارض
complainants عارض
litigate عارض شدن
go to law عارض شدن
complaint عارض شدن
plaintiffs دادخواه عارض
litigated عارض شدن
litigates عارض شدن
litigating عارض شدن
plaintiff دادخواه عارض
to institute legal proceedings عارض شدن
to go to law عارض شدن
go to law به دادگاه عارض شدن
suitor دادخواست دهنده عارض
suitors دادخواست دهنده عارض
sued عرضحال دادن عارض شدن
suing عرضحال دادن عارض شدن
sue عرضحال دادن عارض شدن
sues عرضحال دادن عارض شدن
proceed against someone <idiom> از دست کسی عارض شدن
go to law اقامه دعوی کردن دادخواهی کردن عارض شدن
object of claim مدعی به
pretendant مدعی
claimant مدعی
maintainer مدعی
letter of attorney مدعی
remedy sought by plaintiff مدعی به
accuser مدعی
assertive مدعی
accusers مدعی
plaintiffs مدعی
asserter مدعی
plaintiff مدعی
pursuers مدعی
attorney مدعی
attorneys مدعی
actors مدعی
actor مدعی
pursuer مدعی
adversary مدعی متخاصم
adversaries مدعی متخاصم
encumbrancer مدعی ملک
public prosector مدعی العموم
dirctor of public prosecutions مدعی العموم
public prosecutors مدعی العموم
attorneygeneral مدعی العموم
public prosecutor مدعی العموم
attorneygeneralship مدعی العمومی
he claims to او مدعی است که
petitioner [divorce proceedings] مدعی [قانون]
claimant [arbitration proceedings] مدعی [قانون]
pursuer [Scottish English] مدعی [قانون]
complainant [British E] مدعی [قانون]
plaintiff مدعی [قانون]
the a party مدعی خصم
rightful claimant مدعی محق
relator مدعی خصوصی
prosecuting attorney مدعی العموم
lord a مدعی العموم
professed متعهد مدعی
Attorneys General مدعی العموم
Attorney General مدعی العموم
professed مدعی مقر به
pretender مدعی من غیر حق
respondents مدعی علیه
respondent مدعی علیه
defendant مدعی علیه
pretenders مدعی من غیر حق
defendants مدعی علیه
object of claim مدعی به متنازع فیه
pretender مدعی تاج وتخت
pretenders مدعی تاج وتخت
elegit حکم تامین مدعی به
claimant طلب کننده مدعی
contender مدعی دربرابر قهرمان
suitor عرضحال دهنده مدعی
know-it-all مدعی علم الیقین
know-it-alls مدعی علم الیقین
know it all مدعی علم الیقین
suitors عرضحال دهنده مدعی
contenders مدعی دربرابر قهرمان
maintain حمایت کردن از مدعی بودن
maintained حمایت کردن از مدعی بودن
claims مدعی به مطالبات ادعا کردن
right of begin حق مدعی در اغازبیان ادعا در محکمه
demurred در CL حالتی است که مدعی علیه
maintains حمایت کردن از مدعی بودن
put in a claim for something مدعی مالکیت چیزی شدن
demurring در CL حالتی است که مدعی علیه
claiming مدعی به مطالبات ادعا کردن
claimed مدعی به مطالبات ادعا کردن
demurs در CL حالتی است که مدعی علیه
claim مدعی به مطالبات ادعا کردن
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
libellee مدعی علیه شخص مورد افترا
libelee مدعی علیه شخص مورد افترا
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
state's attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
venire facias tot matrons دستور تشکیل هیات منصفهای از زنان برای زنی که مدعی ابستنی است
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com