English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
liquefacient عامل موجب ترشح ترشح کننده
Other Matches
lactogenic موجب ترشح شیر
gastrin هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
suppuration ترشح ریم ترشح چرک
yellow bile مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
secretionary ترشح کننده
actescent ترشح کننده شیر
liquefacient مایع ترشح کننده
glands هر عضو ترشح کننده دشبل
gland هر عضو ترشح کننده دشبل
vaginicolous ترشح کننده یاساکن نیام
endocrine غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده غده درون تراو
spattering ترشح
spluttered ترشح
spluttering ترشح
spray ترشح
splutters ترشح
sprinkle ترشح
spattered ترشح
flux ترشح
splutter ترشح
splash ترشح
spatter ترشح
splashes ترشح
splashing ترشح
transudate ترشح
transpiration ترشح
leakages ترشح
secretion ترشح
spatters ترشح
sprayed ترشح
transudation ترشح
sprays ترشح
leakage ترشح
sprinkled ترشح
spraying ترشح
sprinkles ترشح
splutter ترشح کردن
splashes صدای ترشح
splashing دارای ترشح
splashes ترشح کردن
splashy دارای ترشح
splash دارای ترشح
sprinkled ترشح کردن
actescence ترشح شیر
discharges ترشح کردن
splutters ترشح کردن
spluttering ترشح کردن
spluttered ترشح کردن
sprinkle ترشح کردن
splash صدای ترشح
sprinkles ترشح کردن
spatters ترشح کردن
splattering ترشح کردن
splattered ترشح کردن
he was splashed all over سرتا پا ترشح شد
splatter ترشح کردن
secrete ترشح کردن
jakes ترشح مدفوع
internal secretion ترشح درونی
secreted ترشح کردن
discharges انفصال ترشح
spattering ترشح کردن
anuria قطع ترشح
secretes ترشح کردن
brights disease ترشح بول
splash ترشح کردن
discharge انفصال ترشح
discharge ترشح کردن
splatters ترشح کردن
spattered ترشح کردن
salivation ترشح بزاق
splashes دارای ترشح
secreting ترشح کردن
spoondrift ترشح امواج
galactopoiesis ترشح شیر
plash ترشح کردن
splashing ترشح کردن
splashing صدای ترشح
spatter ترشح کردن
agalactia قلت ترشح شیر
pyosis ترشح ریم چرک
agalaxy قلت ترشح شیر
anuria نقص در ترشح ادرار
salivating بزاق ترشح کردن
salivates بزاق ترشح کردن
lactate شیر ترشح کردن
salivated بزاق ترشح کردن
salivate بزاق ترشح کردن
exudate ترشح التهابی برون نشست
paracholia ترشح غیر عادی زرداب
sprinkle پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkles پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkled پاشیدن افشاندن ترشح کردن
tuberculotoxin مواد سمی که از باسیل کخ ترشح میشود
adrenal مشتق از غده یا ترشح غددفوق کلیه
transpirable قابل ترشح فاش شدنی رخنه پذیر
sprays ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
mucus [secretion of the mucous membranes] خلط [بلغم] [ماده لزج] [ترشح غشا مخاطی] [پزشکی]
phlegm [secretion in the airway during inflammation] بلغم [مخاط] [ترشح در دستگاه تنفسی در زمان التهاب] [پزشکی]
acromegaly رشد بیش ازاندازهء سرو دست و پا در اثر ترشح زیاد غدهء
slaver گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
cyanogen agent عامل لخته کننده خون عامل شیمیایی سیانوژن
incretion ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
blood agent عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
detractive سبک کننده موجب کسرشان
reducer عامل کم کننده
blowing agent عامل پف کننده
destabilizer عامل بی ثبات کننده
detonating agent عامل منفجر کننده
emulsifier عامل امولسیون کننده
resolving agent عامل تفکیک کننده
emulsifiers عامل امولسیون کننده
incapacitating agent عامل بیهوش کننده
disperser عامل امولسیون کننده
reductant عامل احیا کننده
fluorinating agent عامل فلوئوردار کننده
sequestering agent عامل منزوی کننده
confusion agent عامل گیج کننده
thickening agent عامل غلیظ کننده
choking agent عامل خفه کننده
chlorinating agent عامل کلردار کننده
wetting agent عامل خیس کننده
cooling agent عامل سرد کننده
limiting factor عامل محدود کننده
determinants عامل تعیین کننده
counter agent عامل خنثی کننده
determinant عامل تعیین کننده
emulsifying agent عامل امولسیون کننده
emulsifor عامل امولسیون کننده
complexing agent عامل کمپلکس کننده
destructor منفجر کننده عامل انفجاری
preventive عامل ممانعت جلوگیری کننده
degreasing agent عامل پاک کننده روغن
acetylating agent عامل استیل دار کننده
alkylation agent عامل الکیل دار کننده
alkylating agent عامل اکلیل دار کننده
acetylizing agent عامل استیل دار کننده
acylating agent عامل اسیل دار کننده
bargaining chips عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
bargaining chip عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
disk operating system کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
reserved character حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
actuator محرک بازوی عامل مکانیسم عامل
sysgen فرایند تغییر سیستم عامل عمومی دریافت شده ازفروشنده به سیستم مناسبی که نیازهای یکپارچه استفاده کننده را براورده می سازدتولید سیستم
capital intensive goods کالاهایی که سهم عامل سرمایه در انها بیش از سهم عامل کار یا سایر عوامل تولید است
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
shelling نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shells نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shell نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
oasis یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
oases یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
piggybacks سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
piggyback سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
com file در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
EXE file در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
MS DOS سیستم عامل کامپیوترهای شخصی IBM PC که داده ذخیره شده روی دیسک را مدیریت میکند و خروجی و ورودی کاربر را نمایش میدهد.DOS-MS سیستم عامل تک کاربر و تک کار کاره است و توسط واسط خط دستور در کنترل میشود
offeror موجب
origins موجب
whereby که به موجب ان
origin موجب
occasions موجب
occasioned موجب
inducement موجب
occasion موجب
cause موجب
contributive موجب
in conformity with بر موجب
occasioning موجب
contributory موجب
causing موجب
incurred موجب
causes موجب
incurring موجب
incurs موجب
inducements موجب
incur موجب
sperm موجب ایجادچیزی
affords موجب شدن
sperms موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull موجب خشم
thorns موجب ناراحتی
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
effectuate موجب شدن
affording موجب شدن
give rise to موجب شدن
entails موجب شدن
entailing موجب شدن
entailed موجب شدن
entail موجب شدن
gratifying موجب خوشنودی
afford موجب شدن
pleasing موجب مسرت
thorn موجب ناراحتی
promibitive موجب منع
cuse of a موجب وحشت
bring موجب شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com