Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 132 (7 milliseconds)
English	Persian
jumpy	عصبانی
nervy	عصبانی
waxy	عصبانی
frantic	عصبانی
mad	عصبانی
maddest	عصبانی
pelting	عصبانی
huffier	عصبانی
huffiest	عصبانی
huffy	عصبانی
frenetic	عصبانی
pins and needles	عصبانی
maniac	عصبانی
maniacs	عصبانی
choleric	عصبانی
feisty	عصبانی
frenetical	عصبانی
high strung	عصبانی
horn mad	عصبانی
huffish	عصبانی
out of temper	عصبانی
red hot	عصبانی
short tempered	عصبانی
twittery	عصبانی
wrathful	عصبانی
wreakful	عصبانی
uptight <idiom>	عصبانی
mad [at] <adj.>	عصبانی [از]
angry [with] <adj.>	عصبانی [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
pissed [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
angry <adj.>	عصبانی
furious <adj.>	عصبانی
indignant <adj.>	عصبانی
irate <adj.>	عصبانی
ireful [literary] <adj.>	عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.>	عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.>	عصبانی
wrathful [literary] <adj.>	عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.>	عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.>	عصبانی
Other Matches
jitter	عصبانی شدن عصبانی بودن
get one's dander up <idiom>	عصبانی شدن
wear on	عصبانی کردن
to get on one's nerve	عصبانی کردن
hit the ceiling <idiom>	عصبانی شدن
see red	عصبانی شدن
mad as a hornet <idiom>	خیلی عصبانی
worked up <idiom>	عصبانی ،نگران
wear on <idiom>	عصبانی شدن
hit the roof <idiom>	عصبانی شدن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
the needle	حالت عصبانی
the fidgets	حالت عصبانی
enrages	عصبانی کردن
enraging	عصبانی کردن
in a wrought up state	درحال عصبانی
funk	عصبانی کردن
nervousness	حالت عصبانی
provocative	عصبانی کننده
madly	با حال عصبانی
nervously	بطور عصبانی
irritate	عصبانی کردن
irritated	عصبانی کردن
irritates	عصبانی کردن
enraged	عصبانی کردن
enrage	عصبانی کردن
steam up	عصبانی کردن
furious	عصبانی متلاطم
neurotic	ادم عصبانی
blood	عصبانی کردن
outrageous	عصبانی کننده
get (someone's) goat <idiom>	عصبانی کردن شخص
outrage	سخت عصبانی شدن
outraging	سخت عصبانی شدن
to get on somebody's nerves	کسی را عصبانی کردن
outrages	سخت عصبانی شدن
outraged	سخت عصبانی شدن
amok	شخص عصبانی و دیوانه
blow up	ترکاندن عصبانی کردن
blow-up	ترکاندن عصبانی کردن
He sounds angry.	او عصبانی به نظر میرسد.
blow-ups	ترکاندن عصبانی کردن
crab	جرزدن عصبانی کردن
foam at the mouth <idiom>	خیلی عصبانی شدن
in one's hair <idiom>	عصبانی کردن شخصی
piss off <idiom>	عصبانی کردن کسی
give someone a piece of your mind <idiom>	عصبانی شدن از کسی
get on one's nerves <idiom>	عصبانی کردن شخص
neuropathic	وابسته بناخوشی عصبانی
flare up <idiom>	یک مرتبه عصبانی شدن
fit to be tied <idiom>	خیلی عصبانی وناامید
down on (someone) <idiom>	از چیزی عصبانی بودن
rub some one the wrong way	کسی را عصبانی کردن
crabs	جرزدن عصبانی کردن
neuropathist	متخصص ناخوشیهای عصبانی
drive someone up a wall <idiom>	از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
maddens	عصبانی کردن دیوانه شدن
bag of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He got angry and banged the table.	عصبانی شد وزد روی میز
madden	عصبانی کردن دیوانه شدن
nervous	عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
He is outrageous!	او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
maddened	عصبانی کردن دیوانه شدن
Don't let it get to you.	نگذار این تو را عصبانی بکند.
make one's blood boil <idiom>	کسی را خیلی عصبانی کردن
This is a red rag for me.	این من را واقعا عصبانی میکند.
to get mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
to be mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
Whatever did he say to make you so angry .	مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
to snap	یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
go into orbit <idiom>	از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
sorehead	شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
to piss off the wrong people <idiom>	آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
I was absolutely infuriated.	کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
crab	عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crabs	عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflame	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
fluster	دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering	دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered	دست پاچه کردن عصبانی کردن
to rile	آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
to get annoyed [at]	آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
flusters	دست پاچه کردن عصبانی کردن
mad	عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest	عصبانی کردن دیوانه کردن
to get riled [to feel riled]	آزرده شدن [عصبانی شدن]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com