Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
too tough
غیر قابل جویدن
Other Matches
champ
جویدن
masticate
جویدن
munching
جویدن
chewed
جویدن
chaw
جویدن
champed
جویدن
champing
جویدن
champs
جویدن
chews
جویدن
chew
جویدن
masticated
جویدن
masticating
جویدن
munched
جویدن
masticates
جویدن
mastication
جویدن
munches
جویدن
chewing
جویدن
manducate
جویدن
munch
جویدن
champed
عمل جویدن
chomp
صدای جویدن
chomp
با صدا جویدن
the act of chewing
کاریاعمل جویدن
gums
با لثه جویدن
chomped
با صدا جویدن
masticatory
وابسته به جویدن
chomped
صدای جویدن
chomping
با صدا جویدن
chomping
صدای جویدن
chomps
با صدا جویدن
gum
با لثه جویدن
gumming
با لثه جویدن
chomps
صدای جویدن
gummed
با لثه جویدن
champ
عمل جویدن
champing
عمل جویدن
champs
عمل جویدن
frets
جویدن مجروح کردن
fret
جویدن مجروح کردن
gnaw
مانند موش جویدن ساییدن
gnaws
مانند موش جویدن ساییدن
gnawed
مانند موش جویدن ساییدن
ruminates
اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminating
اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminated
اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminate
اندیشه کردن دوباره جویدن
masseter
ماهیچه مخصوص جویدن عضله مضغ
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
sensible
قابل درک قابل رویت
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
achievable
قابل وصول قابل تفریق
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
apt
قابل
thorough paced
قابل
able
قابل
acceptor
قابل
ablest
قابل
capable
قابل
qualified
قابل
solvable
قابل حل
incapable
نا قابل
sensible
قابل حس
good
قابل
dissoluble
قابل حل
soluble
قابل حل
abler
قابل
judicable
قابل قضاوت
justiciable
قابل دادرسی
kenspeckle
قابل شناسایی
trustworthy
قابل اعتماد
leviable
قابل تحمیل
licensable
قابل اجازه
pardoable
قابل عفو
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
limpsey
قابل انحناء
namable
قابل ذکر
irrigable
قابل ابیاری
investigable
قابل رسیدگی
open cheque
چک قابل انتقال
operable
قابل علاج
interconvertible
قابل تبدیل
operable
قابل درمان
insurable
قابل بیمه
inspirable
قابل تنفس
partible
قابل افراز
omissible
قابل حذف
numerable
قابل شمارش
regrettable
قابل تاسف
irrecusable
غیر قابل رد
noticeable
قابل توجه
inventible
قابل جعل
observable
قابل مراعات
knowable
قابل دانستن
inventible
قابل اختراع
nota bene
قابل توجه
justifiable
قابل توجیه
minable
قابل استخراج
merchantable
قابل معامله
selectively
قابل انتخاب
mentionable
قابل ذکر
negotiate
قابل انتقال
mistakable
قابل اشتباه
meltable
قابل ذوب
mobilizable
قابل تجهیز
medicable
قابل معالجه
merchantable
قابل فروش
negotiated
قابل انتقال
eligible
قابل انتخاب
mibeable
قابل استخراج
fit for use
قابل استفاده
drinkable
قابل اشامیدن
negotiating
قابل انتقال
negotiates
قابل انتقال
moot
قابل بحث
moveable
قابل تغییر
maintainable
قابل نگاهداری
enforceable
قابل اجراء
enforceable
قابل اجرا
noteworthy
قابل توجه
livable
قابل زیستن
separable
قابل تفکیک
multiplicable
قابل تکثیر
limsy
قابل انحناء
limpsy
قابل انحناء
digestible
قابل هضم
livable
قابل معاشرت
multipliable
قابل تکثیر
macroscopic
قابل رویت
selective
قابل انتخاب
machinable
قابل تراش
liveable
قابل زندگی
liveable
قابل معاشرت
liveable
قابل زیستن
livable
قابل زندگی
pivoting
قابل چرخش
receivable
قابل قبول
intelligible
قابل فهم
refrangible
قابل انکسار
registrable
قابل ثبت
regulable
قابل تعدیل
reimbursable
قابل پرداخت
remittable
قابل پرداخت
remediable
قابل علاج
remissible
قابل اغماض
removable
قابل رفع
removable
قابل انتقال
removable
قابل عزل
renderable
قابل ارائه
rentable
قابل اجاره
repairable
قابل جبران
intelligible
قابل درک
comprehensible
قابل درک
refractile
قابل انکسار
reclaimable
قابل استرداد
distinct
قابل تشخیص
discernible
قابل تشخیص
discernible
قابل تمیز
reclaimable
قابل احیاء
reconcilable
قابل تلفیق
recoupable
قابل جبران
redeemable
قابل ابتیاع
objectionable
قابل اعتراض
refillable
قابل تعویض
reflexible
قابل انعکاس
vulnerable
قابل حمله
repeatable
قابل تکرار
replaceable
قابل تعویض
resistible
قابل مقاومت
inflammable
قابل اشتعال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com