Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English
Persian
justifiable
قابل توجیه
Search result with all words
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
Other Matches
rationalization
توجیه
justification
توجیه
base line
خط توجیه
orientation
توجیه
rationale
توجیه
comeback
توجیه
comebacks
توجیه
justifications
توجیه
orienting line
خط توجیه
briefings
توجیه
briefing
توجیه
justificatory
توجیه امیز
map orientation
توجیه نقشه
legitimizes
توجیه کردن
vindicator
توجیه کننده
assumed orientation
توجیه فرضی
ready room
اطاق توجیه
justifier
توجیه کننده
self justification
توجیه خویشتن
legtimize
توجیه کردن
selfjustification
توجیه خود
legitimatize
توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
rationalization
توجیه عقلی
legitimized
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
vindicated
توجیه کردن
vindicate
توجیه کردن
briefings
توجیه کردن
briefing
توجیه کردن
unwarrantable
توجیه نکردنی
orienting station
ایستگاه توجیه
orienting angle
زاویه توجیه
vindicatory
وابسته به توجیه
vindicates
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
legitimising
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
orientation
توجیه کردن
economic feasibility
توجیه اقتصادی
economic justification
توجیه اقتصادی
vindicative
مربوط به توجیه
justifiability
توجیه پذیری
orienting
توجیه کردن
interpretability
قابلیت توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
justifies
توجیه کردن
orient
توجیه کردن
justify
توجیه کردن
unwarranted
توجیه نکردنی
justifying
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
justifiable
توجیه پذیر
rationalize
عقلا توجیه کردن
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalised
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalises
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalising
عقلا توجیه کردن
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
map orientation
توجیه کردن نقشه
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
sensible
قابل درک قابل رویت
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
achievable
قابل وصول قابل تفریق
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
acceptor
قابل
soluble
قابل حل
solvable
قابل حل
ablest
قابل
capable
قابل
qualified
قابل
abler
قابل
good
قابل
apt
قابل
thorough paced
قابل
dissoluble
قابل حل
able
قابل
sensible
قابل حس
incapable
نا قابل
investigable
قابل رسیدگی
limsy
قابل انحناء
kenspeckle
قابل شناسایی
leviable
قابل تحمیل
negotiated
قابل انتقال
interconvertible
قابل تبدیل
macroscopic
قابل رویت
negotiate
قابل انتقال
licensable
قابل اجازه
regrettable
قابل تاسف
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
namable
قابل ذکر
multiplicable
قابل تکثیر
tolerable
قابل قبول
justiciable
قابل دادرسی
limpsey
قابل انحناء
limpsy
قابل انحناء
judicable
قابل قضاوت
negotiates
قابل انتقال
negotiating
قابل انتقال
irrecusable
غیر قابل رد
enforceable
قابل اجرا
merchantable
قابل فروش
merchantable
قابل معامله
mentionable
قابل ذکر
enforceable
قابل اجراء
digestible
قابل هضم
inventible
قابل اختراع
meltable
قابل ذوب
machinable
قابل تراش
medicable
قابل معالجه
irrigable
قابل ابیاری
maintainable
قابل نگاهداری
imaginable
قابل درک
inventible
قابل جعل
pivoting
قابل چرخش
liveable
قابل زندگی
liveable
قابل معاشرت
livable
قابل زیستن
livable
قابل معاشرت
trustworthy
قابل اعتماد
eligible
قابل انتخاب
multipliable
قابل تکثیر
livable
قابل زندگی
liveable
قابل زیستن
noticeable
قابل توجه
drinkable
قابل اشامیدن
moveable
قابل تغییر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com