English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
vindicable قابل دفاع ثابت کردنی
Other Matches
wadeable کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
defensible دفاع کردنی
vindicatory ثابت کردنی
impugnable رد کردنی قابل تکذیب
usable قابل استفاده مصرف کردنی
calculable براورد کردنی قابل اعتماد
expressible قابل افهار بیان کردنی
comparable قابل مقایسه مانند کردنی
presentative قابل تقدیم درک کردنی
useable قابل استفاده مصرف کردنی
defensible قابل دفاع
fencible قابل دفاع
fixed format قابل ثابت
stateable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
statable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
imaginal تصور کردنی قابل تصور
imaginable تصور کردنی قابل تصور
erectile نصب کردنی قابل نصب
samisch variation واریاسیون زمیش در دفاع هندی شاه در دفاع نیمزوهندی شطرنج
schleman defence دفاع شلیمان در روی لوپز دفاع یانیش
russian defence دفاع پتروف نام قدیمی دفاع اسلاو
exchangeable درایو دیسک با پوش قابل حرکت . در مقابل دیسک ثابت
exhaustable resources منابع پایان پذیر منابع طبیعی که میزان عرضه انها ثابت بوده و قابل جایگزینی نمیباشدمانند نفت سنگ اهن
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
one on one دفاع یارگری دفاع تک به تک
defense دفاع وزارت دفاع
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
self defense دفاع از نفس دفاع از خود یا اموال خود
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
standing ثابت دستورالعمل ثابت
steadied مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
discountable کم کردنی
rebuttable رد کردنی
challengeable رد کردنی
rebuttable رو کردنی
solvency حل کردنی
refutable رد کردنی
forfoitable گم کردنی
rejectable رد کردنی
doable کردنی
confutable رد کردنی
leviable وضع کردنی
relatable نقل کردنی
leasable اجاره کردنی
tactile لمس کردنی
adoptable اتخاذ کردنی
condemnable محکوم کردنی
concealable پنهان کردنی
erectile راست کردنی
escapable فرار کردنی
compellable مجبور کردنی
seizable ضبط کردنی
erasable پاک کردنی
enunciable اعلام کردنی
conquerable فتح کردنی
issuable صادر کردنی
iterable تکرار کردنی
eliminable بیرون کردنی
referable مراجعه کردنی
thinkable فکر کردنی
refillable دوباره پر کردنی
receivable دریافت کردنی
wadable توده کردنی
wettable خیس کردنی
smokeable دود کردنی
dispensable معاف کردنی
dispensable صرفنظر کردنی
notifiable اخطار کردنی
pracitcable گذار کردنی
preachable وعظ کردنی
reprehensible سرزنش کردنی
suggestible پیشنهاد کردنی
suggestible اشاره کردنی
smokable دود کردنی
operable عمل کردنی
opposable مخالفت کردنی
persuasible وادار کردنی
persuadable وادار کردنی
wadable کپه کردنی
interchangeable با هم عوض کردنی
participable شرکت کردنی
covetable طمع کردنی
partible جدا کردنی
weighable وزن کردنی
declinable صرف کردنی
defeasible فسخ کردنی
predicable اطلاق کردنی
useful <adj.> مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.> مصرف کردنی
utilizable <adj.> مصرف کردنی
punishability مجازات کردنی
constrainable مجبور کردنی
devisable تعبیه کردنی
quotable نقل کردنی
fair game مسخره کردنی
abolishable منسوخ کردنی
sinkable نشست کردنی
usable <adj.> مصرف کردنی
suitable <adj.> مصرف کردنی
vindicable حمایت کردنی
demurrable اشکال کردنی
violable غصب کردنی
contrivable تدبیر کردنی
denotable دلالت کردنی
spendable خرج کردنی
spottable پیدا کردنی
deprivable محروم کردنی
applicable <adj.> مصرف کردنی
suppressible متوقف کردنی
surmountable برطرف کردنی
includible شامل کردنی
submergible غوطه ور کردنی
subjugable مطیع کردنی
inducible وادار کردنی
filtrable صافی کردنی
conceivable تصور کردنی
subduable مطیع کردنی
tangible لمس کردنی
palpable پرماسیدنی حس کردنی
assurable بیمه کردنی
resectable قطع کردنی
filterable صافی کردنی
credible باور کردنی
tarnishable کدر کردنی
triable ازمایش کردنی
tractable رام کردنی
farmable زراعت کردنی
supposable فرض کردنی
calculable حساب کردنی
satisfiable راضی کردنی
fellable قطع کردنی
extraditable تسلیم کردنی
extinguishable خاموش کردنی
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
includable شامل کردنی
assumable فرض کردنی
appraisable قیمت کردنی
collectible جمع کردنی
collectable جمع کردنی
applicative اعمال کردنی
tameable رام کردنی
fleeceable لخت کردنی
insurable بیمه کردنی
believable باور کردنی
steerable هدایت کردنی
interpretable تفسیر کردنی
excludable محروم کردنی
repealable لغو کردنی
tangibly لمس کردنی
inflictable تحمیل کردنی
storable انبار کردنی
separable جدا کردنی
fixable محکم کردنی
compassable احاطه کردنی
tamable رام کردنی
communicable ابلاغ کردنی
inscribable محاط کردنی
framable درست کردنی
sinkable غرق کردنی یاشدنی
perceivable درک کردنی محسوس
perceivable مشاهده کردنی دیدنی
likeliest باور کردنی احتمالی
missiles اسلحه پرتاب کردنی
saveable پس انداز کردنی اندوختنی
likely باور کردنی احتمالی
likelier باور کردنی احتمالی
missile اسلحه پرتاب کردنی
fixture لوازم نصب کردنی
bills receivable براتهای دریافت کردنی
contrivable اختراع کردنی اندیشیدنی
pracitcable عبور کردنی گذشتنی
get at able یافتنی پیدا کردنی
traceable جستجو کردنی یافتنی
supposable تصور کردنی مفروض
manipulatory با دست درست کردنی
tax-deductible کسر کردنی از مالیات
likly باور کردنی احتمالی
exigible خواستنی مطالبه کردنی
injection داروی تزریق کردنی
eradicable قلع و قمع کردنی
manageably بطور اداره کردنی
manipular با دست درست کردنی
reprouducible دوباره درست کردنی
violable تجاوز کردنی تخطی پذیر
probable باور کردنی امر احتمالی
eliminable حذف کردنی برطرف شدنی
vanquishable پیروز شدنی غلبه کردنی
practicable صورت پذیر عبور کردنی
framable تنظیم کردنی ترتیب دادنی
determinable معلوم کردنی انقضاء پذیر
pervertible گمراه شدنی کج راه کردنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com