Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (11 milliseconds)
English	Persian
governing law	قانون حاکم
Search result with all words
nationality law	قانون حاکم برتابعیت
Other Matches
forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canon	قانون کلی قانون شرع
canons	قانون کلی قانون شرع
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
gerent	حاکم
governess	حاکم زن
refereed	حاکم
governesses	حاکم زن
imperatives	حاکم
burgomaster	حاکم
imperative	حاکم
Governor General	حاکم کل
Governor Generals	حاکم کل
referee	حاکم
judge	حاکم
judged	حاکم
judges	حاکم
judging	حاکم
refereeing	حاکم
dominant	حاکم
commanding	حاکم
gynecocrat	حاکم زن
referees	حاکم
regnant	حاکم
Governors General	حاکم کل
rulers	حاکم
arbitress	حاکم
governor	حاکم
ruler	حاکم
governors	حاکم
kami	حاکم
ruling class	طبقه حاکم
chief tomn	حاکم نشین
local government	حاکم محلی
autarchy	حاکم مطلق
autarky	حاکم مطلق
dynast	حاکم سردودمان
paramount	حاکم عالیمقام
military governor	حاکم نظامی
magistrate	حاکم صلحیه
plutocracies	دولتمندان حاکم
sovereign	حاکم مسلط
ethnarch	حاکم استاندار
sovereigns	حاکم مسلط
castellan	حاکم قصر
despot	حاکم مطلق
autocrats	حاکم مطلق
despots	حاکم مطلق
magistrates	حاکم صلحیه
plutocracy	دولتمندان حاکم
autocrat	حاکم مطلق
governor's seat	حاکم نشین
burgess	حاکم یاقاضی شهر
county town	حاکم نشین استان
legate	نماینده پاپ حاکم
legates	نماینده پاپ حاکم
governors	حاکم رئیس زندان
county towns	حاکم نشین استان
chief residence	مقرعمده حاکم نشین
governor	حاکم رئیس زندان
chatelain	بانوی حاکم قلعه
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
govern	حاکم بودن فرمانداری کردن
governed	حاکم بودن فرمانداری کردن
tyrant	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
quislings	حاکم دست نشانده اجنبی
tyrants	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
quisling	حاکم دست نشانده اجنبی
reeve	حاکم عرف مامور اجرا
governs	حاکم بودن فرمانداری کردن
tyrants	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
sea power	نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
tyrant	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
lictor	پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
spoils system	سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
governess	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
blue law	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
laws	قانون
law	قانون
legal	قانون
lex	قانون
act	قانون
regardless of the law	به قانون
legislation	قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
regulation	قانون
statute	قانون
statutes	قانون
nisi	قانون
acted	قانون
enacment	قانون
kanoon	قانون
canons	قانون
code	قانون
edict	قانون
canon	قانون
rule	قانون
edicts	قانون
hess's law	قانون هس
lawbreaker	قانون شکن
game law	قانون شکار
law of use	قانون استعمال
engels law	قانون انگل
greshams law	قانون گرشام
law of reflection	قانون بازتاب
law of scarcity	قانون کمیابی
gresham's law	قانون گرشام
graham's law	قانون گراهام
gay lussac's law	قانون گیلوساک
gas laws	قانون گاز
law of recency	قانون تاخر
reflection law	قانون بازتاب
five second rule	قانون 5 ثانیه
fechner's law	قانون فخنر
left hand rule	قانون دست چپ
lawmaker	قانون گزار
employment act	قانون اشتغال
einstein's law	قانون اینشتاین
lenz's law	قانون لنتس
economic law	قانون اقتصادی
distribution law	قانون توزیع
demorgans law	قانون دمورگان
lextalionis	قانون قصاص
declaratory statute	قانون اعلامی
enactment of law	وضع قانون
enactor	واضع قانون
faraday's law	قانون فاراده
faraday's law	قانون فارادی
legiskative	قانون گذار
extralegal	ماورای قانون
legislatress	قانون گذار زن
legislatrix	قانون گذار زن
legist	قانون دان
lenz' law	قانون لنز
engel's law	قانون انگل
make law	وضع قانون
law of readiness	قانون امادگی
law merchant	قانون تجارت
labour code	قانون کار
labour act	قانون کار
law of clouser	قانون بستار
juristic	قانون دان
jurisprudent	قانون دان
law of complimentarity	قانون مکملیت
labour law	قانون کار
lambert law	قانون لامبرت
nomological	منطبق با قانون
law of advantage	قانون امتیاز
law fallen into desuetude	قانون متروک
law of analogy	قانون تمثیل
law breaker	قانون شکن
law of causation	قانون علیت
law abidingness	پیروی قانون
laplace's law	قانون لاپلاس
jurisconsult	قانون دان
joule's law	قانون ژول
law of contiguity	قانون مجاورت
ignorance of law	جهل به قانون
law of induced current	قانون لنتس
law of nations	قانون ملل
law of primacy	قانون تقدم
hubble law	قانون هابل
hook's law	قانون هوک
law of gravitation	قانون گرانش
law of progression	قانون پیشروی
insolvent law	قانون درماندگی
insolvent law	قانون اعسار
introduce law	انشاء قانون
law of contract	قانون قرارداد
joiting law	قانون ژول
jachson's law	قانون جکسون
islamic law	قانون شرع
law of demand	قانون تقاضا
law of effect	قانون اثر
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
hauy law	قانون هوی
cl	قانون مدون
plaintiff	خواهان [قانون]
complainant [British E]	خواهان [قانون]
pursuer [Scottish English]	خواهان [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	خواهان [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	خواهان [قانون]
plaintiff	شاکی [قانون]
Under the protection of the law.	درپناه قانون
brush with the law <idiom>	درگیری با قانون
to the letter <idiom>	طبق قانون
complainant [British E]	شاکی [قانون]
pursuer [Scottish English]	شاکی [قانون]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com