Dictiornary-Farsi | قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد


Other Matches

malthusian theory of population	فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
town fog	نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
jitter	عصبانی شدن عصبانی بودن
between	دربین درمقام مقایسه
trabecula	دارای فواصل دربین یاخته ها
bring the house down <idiom>	باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
through thick and thin <idiom>	دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
hold court <idiom>	همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
endermic	انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
terrorism	عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
staging area	منطقه بارگیری پرسنل و وسایل دربین راه منطقه سوخت گیری و اماده شدن برای پرواز
facial expression	قیافه
leered	قیافه
expression	قیافه
expressions	قیافه
unfavorable	بد قیافه
leers	قیافه
leering	قیافه
leer	قیافه
snoot	قیافه
looks	قیافه
looked	قیافه
look	قیافه
gestured	قیافه
gesturing	قیافه
gesture	قیافه
countenancing	قیافه
countenances	قیافه
sights	قیافه
countenanced	قیافه
sight	قیافه
countenance	قیافه
mien	قیافه
To strike an a attitude . To put on a stern look .	قیافه گرفتن
physignomy	قیافه شناسی
death masks	قیافه مرده
gest	قیافه اشاره
good-looking <adj.>	خوش قیافه
physiognomist	قیافه شناس
death mask	قیافه مرده
gauntly	با قیافه بدsmear
geste	قیافه اشاره
semblance	قیافه فن قوی
posing	قیافه گرفتن
grimness	قیافه سبع
goodlooking	خوش قیافه
poses	قیافه گرفتن
expressionless	قیافه ناگویا
posed	قیافه گرفتن
pull a long face <idiom>	قیافه گرفتن
pose	قیافه گرفتن
physiognomies	قیافه شناسی سیما
handsome	خوش قیافه زیبا
physiognomy	قیافه شناسی سیما
deadpan	قیافه خشک و بی روح
disguise	تغییر قیافه دادن
masquerading	قیافه فاهری بخوددادن
to keep one's countenance	قیافه خودراتغییر دادن
as plain as a pikestaff <idiom>	مثل شیربرنج [قیافه]
to have the g.in one's face	قیافه شوم داشتن
masqueraded	قیافه فاهری بخوددادن
masquerades	قیافه فاهری بخوددادن
disguising	تغییر قیافه دادن
disguises	تغییر قیافه دادن
posers	ژستو قیافه گیر
masquerade	قیافه فاهری بخوددادن
poseurs	ژستو قیافه گیر
poseur	ژستو قیافه گیر
disguised	تغییر قیافه دادن
poser	ژستو قیافه گیر
leer	رنگ قیافه منظر
leers	رنگ قیافه منظر
looker	خوش قیافه نگهدار
leering	رنگ قیافه منظر
leered	رنگ قیافه منظر
posing	قیافه گیری برای عکسبرداری
guise	تغییر قیافه لباس مبدل
snoot	شکلک دراوردن قیافه گرفتن
solid looking	دارای قیافه جامد وبیروح
snooty	دارای قیافه تحقیر امیز
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
to change one's countenance	تغییر قیافه یا رنگ دادن
posed	قیافه گیری برای عکسبرداری
pose	قیافه گیری برای عکسبرداری
poses	قیافه گیری برای عکسبرداری
disguisement	تغییر قیافه یا جامه پوشیدگی
She is a good – looker .	دختر خوش قیافه ای است
She is beginning to lose her looks .	قیافه اش را دارد از دست می دهد
guises	تغییر قیافه لباس مبدل
deadpan	قیافه خشک و بی روح داشتن
The town has a European look.	این شهر قیافه اروپایی دارد
physiognomical	مربوط به قیافه شناسی تشخیص دهنده
physiognomic	وابسته به قیافه شناسی سیما شناس
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
physiognomonic	تشخیس دهنده وابسته به قیافه شناسی
You look ridiculous in that old hat .	با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
She flirts with every handsome man she meets .	برای هر مرد خوش قیافه ای قر وغمزه می آید
horn mad	عصبانی
feisty	عصبانی
short tempered	عصبانی
high strung	عصبانی
maniacs	عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.>	عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
pissed off [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
angry [with] <adj.>	عصبانی [از]
frenetical	عصبانی
uptight <idiom>	عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.>	عصبانی
wrathful [literary] <adj.>	عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.>	عصبانی
nervy	عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.>	عصبانی
ireful [literary] <adj.>	عصبانی
irate <adj.>	عصبانی
waxy	عصبانی
indignant <adj.>	عصبانی
furious <adj.>	عصبانی
angry <adj.>	عصبانی
wreakful	عصبانی
frenetic	عصبانی
huffy	عصبانی
huffiest	عصبانی
choleric	عصبانی
twittery	عصبانی
pelting	عصبانی
wrathful	عصبانی
maddest	عصبانی
huffier	عصبانی
mad	عصبانی
pins and needles	عصبانی
red hot	عصبانی
frantic	عصبانی
mad [at] <adj.>	عصبانی [از]
jumpy	عصبانی
maniac	عصبانی
huffish	عصبانی
out of temper	عصبانی
desolate	بی جمعیت
crowd	جمعیت
bodle	جمعیت
full of life	پر جمعیت
herds	جمعیت
herd	جمعیت
gangs	جمعیت
populace	جمعیت
herded	جمعیت
heap	جمعیت
corteges	جمعیت
cortege	جمعیت
thickly populated	پر جمعیت
thinly populated	کم جمعیت
densely populated	پر جمعیت
many peopled	پر جمعیت
heaping	جمعیت
herding	جمعیت
heaps	جمعیت
over peopled	پر جمعیت
gregariously	با جمعیت
societies	جمعیت
society	جمعیت
thickly peopled	پر جمعیت
gang	جمعیت
mobs	جمعیت
throng	جمعیت
thronged	جمعیت
companies	جمعیت
press	جمعیت
demos	جمعیت
army	جمعیت
armies	جمعیت
mobbing	جمعیت
mobbed	جمعیت
mob	جمعیت
gaggles	جمعیت
gaggle	جمعیت
populations	جمعیت
presses	جمعیت
population [pop.]	جمعیت
thin	کم جمعیت
thinned	کم جمعیت
thinners	کم جمعیت
thinnest	کم جمعیت
thins	کم جمعیت
company	جمعیت
crowds	جمعیت
throngs	جمعیت
thronging	جمعیت
population	جمعیت
rabble	جمعیت
can not judge a book by its cover <idiom>	[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
in a wrought up state	درحال عصبانی
nervously	بطور عصبانی
nervousness	حالت عصبانی
neurotic	ادم عصبانی
wear on	عصبانی کردن
outrageous	عصبانی کننده
madly	با حال عصبانی
furious	عصبانی متلاطم