English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
aerial cartwheel مارپیچ همراه با پرش وچرخش
Other Matches
slaloms مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
slalom مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
attributing هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attribute هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributes هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
walley پرش ازلبه داخلی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی لبه خارجی همان پا
toe walley پرش از لبه عقبی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی همان پا بکمک فشار نوک اسکیت
peer to peer network شبکه همراه به همراه
toe loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
tap loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
crossrole چرخش نیمدایره روی یک پا وچرخش نیمدایره روی پای دیگر
spiraling مارپیچ
spiraled مارپیچ
spiral مارپیچ
spiralling مارپیچ
wedel مارپیچ
spiry مارپیچ
pinwheel مارپیچ
spiriferous مارپیچ
spirals مارپیچ
spiralled مارپیچ
serpentiform مارپیچ
gyroidal مارپیچ
hair pin bend مارپیچ
flexuose مارپیچ
helix مارپیچ
spiral drill مته مارپیچ
balanced winder پله مارپیچ
double helix مارپیچ دوگانه
worms مارپیچ کردن
spiral spring فنر مارپیچ
snakes مارپیچ رفتن
snake fence نرده مارپیچ
giant slalmon مارپیچ بزرگ
labyrinths پلکان مارپیچ
labyrinth پلکان مارپیچ
caracol پله مارپیچ
caracole پله مارپیچ
dancer پله مارپیچ
spiral reinforcement فولادگذاری مارپیچ
spiral test ازمون مارپیچ
spirally بطور مارپیچ
corkscrew staircase پلکان مارپیچ
screw auger مته مارپیچ
right handed helix مارپیچ راستگرد
worm مارپیچ کردن
wormed مارپیچ کردن
newel spindle مارپیچ پله
mercury thread مارپیچ جیوهای
sinistrorsal helix مارپیچ چپ گرد
hair pin bend مارپیچ کوهستان
left hand helix مارپیچ به سمت چپ
twist drill مته مارپیچ
left handed helix مارپیچ چپ گرد
snaked مارپیچ رفتن
helical spring متر مارپیچ
snake مارپیچ رفتن
inside thread مارپیچ داخلی
spiral stairs پلکان مارپیچ
inflationary spiral مارپیچ تورمی
wedelen مارپیچ زدن
helix angle زاویه مارپیچ
dogleg پله کان مارپیچ
coils مارپیچ سیم پیچ
metal filament [رشته مارپیچ فلزی]
coiled مارپیچ سیم پیچ
spiral حلزونی بشکل مارپیچ
box spring فنر مارپیچ تختخواب
spirochete هر نوع باکتری مارپیچ
serpentine شکل مارپیچ مارمانند
spires ساقه باریک مارپیچ
spire ساقه باریک مارپیچ
spirality شکل مارپیچ یا حلزونی
newels تیرمیان پلکان مارپیچ
spirochaeta هر نوع باکتری مارپیچ
spirochaete هر نوع باکتری مارپیچ
spiral بشکل مارپیچ دراوردن
spiralling بشکل مارپیچ دراوردن
spiraled حلزونی بشکل مارپیچ
spiraled بشکل مارپیچ دراوردن
spiraling حلزونی بشکل مارپیچ
spiralled حلزونی بشکل مارپیچ
spiralling حلزونی بشکل مارپیچ
spiralled بشکل مارپیچ دراوردن
spiraling بشکل مارپیچ دراوردن
spiralled حلزونی فنر مارپیچ
helical binding دورپیچی مارپیچ وار
spiraling حلزونی فنر مارپیچ
spiralling حلزونی فنر مارپیچ
spirals حلزونی بشکل مارپیچ
newels ستون پلکان مارپیچ
newel تیرمیان پلکان مارپیچ
spirals حلزونی فنر مارپیچ
newel ستون پلکان مارپیچ
spiral حلزونی فنر مارپیچ
coil مارپیچ سیم پیچ
spirals بشکل مارپیچ دراوردن
spiraled حلزونی فنر مارپیچ
mazes پیچ وخم پلکان مارپیچ
thread دنده دار کردن مارپیچ
flexuous پیچ وخم دار مارپیچ
seelos دروازه بشکل اچ در مارپیچ کوچک
snail بشکل مارپیچ جلو رفتن
flexural پیچ وخم دار مارپیچ
fleche میل بالای مناره مارپیچ
helicoid بشکل پوسته حلزون مارپیچ
threads دنده دار کردن مارپیچ
snails بشکل مارپیچ جلو رفتن
maze پیچ وخم پلکان مارپیچ
Hertfordshire spike [میل بالای مناره مارپیچ]
turbinate فرفرهای مانند مخروط وارونه مارپیچ
capacole چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
simple motion حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
slalomist مسابقه دهنده اسکی روی اب مارپیچ
solenoid سیم پیچی بشکل استوانه برای ایجاد میدان مغناطیسی مارپیچ کهربایی
companies همراه
comrades همراه
comrade همراه
in company with همراه
non concurrent نا همراه
to fight with the enemy همراه = با
accompanying همراه
mid- همراه با
on همراه
mid همراه با
company همراه
bundled همراه
concomitant همراه
along همراه
acologte همراه
secondary planet همراه
attendants همراه
attendant همراه
participants همراه
accompanied by همراه
participant همراه
to go along همراه شدن
accommpanying element عنصر همراه
accompanying sound صدای همراه
to accompany همراه شدن
good luck to you خدا به همراه
go along همراه رفتن
door bundle بار همراه
accompanying cargo بار همراه
accompanying fire اتش همراه
associated sound صدای همراه
accompanying supplies تدارکات همراه
accompanier همراه مصاحب
compeer قرین همراه
bon voyage خدا به همراه
come along with me همراه من بیائید
spasmodically همراه با انقباضات
companion همراه همدم
escorted همراه بدرقه
escorting همراه بدرقه
fraught دارا همراه
to come along همراه امدن
convoys همراه رفتن
convoy همراه رفتن
to keep company with همراه بودن با
unaccompanied بدون همراه
escort همراه بدرقه
accompany همراه بودن
attending همراه بودن
attends همراه بودن
accompanied همراه بودن
sick headache سردرد همراه با
accompanies همراه بودن
unbundled غیر همراه
indiental music موزیک همراه
on one's coat-tails <idiom> همراه کس دیگر
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
attend همراه بودن
escorts همراه بدرقه
spasmodic همراه با انقباضات
japko chagi ضربه پا همراه گرفتن پا
savate بوکس همراه با لگد
kick boxing بوکس همراه با لگد
wave off فرود همراه با سایش
Bring your friend along. دوستت را همراه بیاور
participative انبازی کننده همراه
to go along همراه کسی رفتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to accompany همراه کسی رفتن
ice storm طوفان همراه باتگرگ
corps artillery توپخانه همراه سپاه
attendant همراه نگهبان کشیک
typhoon توفان همراه با باران
typhoons توفان همراه با باران
incorrect نادرست یا به همراه خطا
amaurotic idiocy کانایی همراه با نابینایی
herewith همراه این نامه
attendants همراه نگهبان کشیک
bundled software نرم افزار همراه
bitumen macadam سنگریزی همراه با قیر
orthoferrite یک ماده که به صورت طبیعی وجود دارد و از نواحی متناوب مارپیچ با پلاریته مغناطیسی متضاد تشکیل یافته است
acrostolium [قسمتی از دماغه کشتی در ناو جنگی باستان مه معمولا مدور، مارپیچ یا شکلی شبیه حیوانات داشته است.]
hit it off with someone <idiom> بهترین همراه با کسی داشتن
to bid a persong به کسی خدابه همراه گفتن
to call on the cell phone با تلفن همراه زنگ زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com