English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (9 milliseconds)
English Persian
finance مالی
financed مالی
finances مالی
financing مالی
fiscal مالی
pecuniary مالی
financial مالی
monetary مالی
Other Matches
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement صورت مالی گزارش مالی
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
accounting classification کد مالی
illinition روغن مالی
non pecuniary غیر مالی
judgment debt محکوم به مالی
inunction روغن مالی
pecuniary penalty مجازات مالی
fiscal years سال مالی
taction دست مالی
fiscal year سال مالی
fiscal year دوره مالی
fiscal years دوره مالی
in low water در تنگی مالی
finance house موسسه مالی
finance markets بازارهای مالی
finance officer افسر مالی
financial ability تمکن مالی
financial adviser مشاور مالی
financial intermediary واسطه مالی
financial assets دارائیهای مالی
financial assets موجودی مالی
financial budget بودجه مالی
financial capital سرمایه مالی
financial centers مراکز مالی
financial circles محافل مالی
financial crisis بحران مالی
financial feasibility امکان مالی
financial data اطلاعات مالی
financial e. متخصص مالی
financial inventory ذخایر مالی
felting نمد مالی
anointment پماد مالی
financial bill لایحه مالی
capital commitment تعهدات مالی
fiscally ازلحاظ مالی
committee of ways and means کمیسیون مالی
fiscal policy سیاست مالی
fiscal control کنترل مالی
fiscal control نظارت مالی
financial status وضع مالی
financial secretary مشاور مالی
financial relations روابط مالی
financial position وضعیت مالی
financial policy سیاست مالی
financial plan برنامه مالی
financial period دوره مالی
financial management مدیریت مالی
financial expenses هزینههای مالی
financial years سال مالی
embrocation روغن مالی
embrocations روغن مالی
chamberlain نافر مالی
chamberlains نافر مالی
roughcast گل مالی شده
credits اعتبار مالی
financial affairs امور مالی
fund اعتبار مالی
subsidy کمک مالی
padding لگد مالی
credit اعتبار مالی
credited اعتبار مالی
crediting اعتبار مالی
mart بازار مالی
subsidies کمکهای مالی
waxing موم مالی
financial market بازار مالی
funded اعتبار مالی
financial year سال مالی
sustentation استعانت مالی
unction روغن مالی
sustention استعانت مالی
subvention کمک مالی
subsidization کمک مالی
slobbery لجن مالی
financially از نظر مالی
Mali کشور مالی
financier متخصص مالی
sparge گل مالی کردن
snow job ماست مالی
self support استقلال مالی
rough usage دست مالی
fiscal سال مالی
spiel شیره مالی
financiers متخصص مالی
spiel شیره مالی کردن
corporate treasurer مدیر امور مالی
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
active fiscal policy سیاست مالی فعال
functional finance سیاست مالی اصولی
aid package بسته کمک مالی
tallow پیه مالی کردن
financial intermediary موسسه مالی واسطه
inuct روغن مالی کردن
financial planning برنامه ریزی مالی
means tests سنجش استطاعت مالی
means test سنجش استطاعت مالی
financial mission هئیت مامورین مالی
mud bath گل مالی تن برای درمان
financial statement صورت وضعیت مالی
financial investment سرمایه گذاری مالی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
to come into a property مالی را صاحب شدن
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work. ماست مالی کردن
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
salvages مالی را از خطرنجات دادن
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
scrabbles دست مالی کردن
scrabbling دست مالی کردن
annual financial statement گزارش مالی سالانه
anointment روغن مالی تدهین
scrabbled دست مالی کردن
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
scrabble دست مالی کردن
roughest دست مالی کردن
rough دست مالی کردن
finance قسمت مالی یا دارایی
salvaging مالی را از خطرنجات دادن
salvage مالی را از خطرنجات دادن
financing قسمت مالی یا دارایی
anointing روغن مالی کردن
fiscal مربوط به مالی یامالیه
finances قسمت مالی یا دارایی
salvaged مالی را از خطرنجات دادن
financed قسمت مالی یا دارایی
compensatory fiscal policy سیاستهای مالی ترمیمی
anoints روغن مالی کردن
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
anoint روغن مالی کردن
embrocate روغن مالی کردن
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
finance company شرکت تامین مالی
felt نمد مالی کردن
current income درامد یک سال مالی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
financial accounts حساب های مالی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
subsidies مکهای مالی دولت , سوبسید
grope دست مالی کورمالی کردن
groped دست مالی کورمالی کردن
gropes دست مالی کورمالی کردن
groping دست مالی کورمالی کردن
Monetary systems. سیستم های پولی ( مالی )
financial data اطلاعات مربوط به امور مالی
anele تدهین یا روغن مالی کردن
deficit financing اداره امور مالی با کسرموازنه
jigger ماشین نم مالی جرثقیل ابی
financial planning system سیستم برنامه ریزی مالی
administrative(financial,legal)process. جریان اداری (مالی .حقوقی )
company secretary مسئول مالی و حقوقی شرکت
feel the pinch <idiom> در تنگنای مالی قرار گرفتن
waxer کسیکه موم مالی میکند
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
in the hole <idiom> قرض داشتن ،عقب ماندگی مالی
deforciant کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
bill سند مالی لایحه یا طرح قانونی
scrabbles سرسری چیز نوشتن دست مالی
financiers کارشناس علم مالیه متخصص مالی
scrabbled سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabble سرسری چیز نوشتن دست مالی
deficit financing تامین مالی از راه کسر بودجه
financier کارشناس علم مالیه متخصص مالی
bills سند مالی لایحه یا طرح قانونی
scrabbling سرسری چیز نوشتن دست مالی
treasurer مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
treasurers مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
mergers حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
homes امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
procurators معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
procurator معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
bailout کمک مالی [برای جلوگیری از ورشکستگی] [اقتصاد]
merger حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
industrial wealth مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
accountability ذیحسابی مسئولیت نگهداری سوابق پولی و مالی
larceny petty بیشتر دزدی مالی که کمتر از 11شیلینگ بهاداشت
capital expenditure هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
consignee کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده
current budget بودجهای که برای یک سال مالی تدوین شود
current expenditure هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
functional finance سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
e. of pleas دادگاهی که اصولا برای رسیدگی به کارهای مالی بود
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
finance درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
financed درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
fiscal station قسمت اداری یا مالی که در یک سلسله به ترتیب شماره قرارگرفته باشد
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
usufruct از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
gross national product تولیدناویژه قیمت تولید یک کالا دربازار خاص فرف یک سال مالی
nonmonetarists ان دسته از اقتصاددانانی هستندکه برای سیاستهای مالی کارائی بیشتری قائل هستند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com