Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
ship's husband
مباشر و مالک نماینده کشتی
Other Matches
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
coxswain
مباشر کشتی
ship broker
مباشر مالکین کشتی
supercargo
مباشر کارهای بازرگانی وفروش کالا در کشتی
shipowner
مالک کشتی
marker ship
کشتی نماینده
dedications
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
fee tail
تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
reputed owner
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
superintendents
مباشر
minders
مباشر
intendant
مباشر
minder
مباشر
proctor
مباشر
foreman
مباشر
case of need
مباشر
superintendent
مباشر
steward
مباشر
stewards
مباشر
supervisors
مباشر
supervisor
مباشر
churchwardens
مباشر
churchwarden
مباشر
overseers
مباشر
overseer
مباشر
seneschal
مباشر
conductors
مباشر
perpetrators
مباشر
perpetrator
مباشر
ganger
مباشر
bailiffs
مباشر
bailiff
مباشر
manager
مباشر
managers
مباشر
conductor
مباشر
foremen
مباشر
district overseer
مباشر
principal offender
مباشر
shipper
مباشر حمل
stewards
مباشر نافر
supervisory
مباشر پیشه
superintendent
نافر مباشر
commissary
گماشته مباشر
commissaries
گماشته مباشر
foreman
مباشر کارگران
supervisory staff
کارمندان مباشر
foremen
مباشر کارگران
superintendents
نافر مباشر
forehands
سرعمله مباشر
steward
مباشر نافر
forehand
سرعمله مباشر
perpetrators
مباشر در جرم مرتکب
perpetrator
مباشر در جرم مرتکب
managing board
کمیته مباشر
[شرکت سهامی]
management board
کمیته مباشر
[شرکت سهامی]
principal offender
مباشر در جرم مجرم اصلی
board of managers
کمیته مباشر
[شرکت سهامی]
board of management
کمیته مباشر
[شرکت سهامی]
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
possessor
مالک
lords
مالک
lord
مالک
angel
مالک
ownerless
بی مالک
angels
مالک
landlords
مالک
landlord
مالک
proprietors
مالک
owner of a property
مالک
landed
مالک
owners
مالک
proprietress
مالک
proprietresses
مالک
owner
مالک
possessors
مالک
have
مالک
having
مالک
homeowner
مالک
proprietor
مالک
homeowners
مالک
owning
مالک بودن
yeomen
مالک جزء
seis
مالک شدن
own
مالک بودن
reputed owner
مالک اعتباری
owns
مالک بودن
freeholder
مالک مطلق
yeoman
مالک جزء
owned
مالک بودن
to possess
مالک بودن
to have
مالک بودن
to hold
مالک بودن
householders
مالک خانه
householder
مالک خانه
apollyon
مالک دوزخ
absentee landlord
مالک غایب
yeomanly
مالک جزء
smallholder
خرده مالک
smallholders
خرده مالک
to have possession of
مالک بودن
absentees
مالک غایب
sole owner
مالک منحصر
goodman
خرده مالک
ground landlord
مالک عرصه
absentee
مالک غایب
holding company
شرکت مالک
timocracy
مالک سالاری
car owner
مالک اتومبیل
joint owner
مالک مشاع
at the owner's risk
بعهده مالک
at owner's risks
ریسک به عهده مالک
yeomen
خرده مالک کشاورز
yeoman
خرده مالک کشاورز
owner of root or seed
مالک اصله یا حبه
fixed stock
مالک انحصاری سهام
to have something
مالک چیزی بودن
laird
ملاک خرده مالک
deforce
بزورمالی را از مالک گرفتن
lairds
ملاک خرده مالک
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
yeomanly
خرده مالک کشاورز
esquire
مالک زمین ارباب
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
tenant at will
متصرف به میل و اراده مالک
proprietary
متعلق به ملاک وابسته به مالک
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
foreclose a mortgage
فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
derelict
ترک شده بوسیله مالک یا قیم
at the owner's risk
با قید اینکه هرگونه خسارت بعهده مالک
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
representatives
نماینده ها
indicant
نماینده
delegates
نماینده ها
indicatory
نماینده
agents
نماینده
indicator
نماینده
deputies
نماینده
deputy
نماینده
doer
نماینده
doers
نماینده
representative
نماینده
representatives
نماینده
deligate
نماینده
attorneys
نماینده
commissioner
نماینده
depts
نماینده
delegate
نماینده
delegating
نماینده
delegates
نماینده
dept
نماینده
factor
نماینده
factors
نماینده
proxy
نماینده
attorney
نماینده
commissioners
نماینده
nominee
نماینده
proctor
نماینده
agent
نماینده
mercantile agent
نماینده
agencies
نماینده
agency
نماینده
nominees
نماینده
delegated
نماینده
pathognomic
نماینده ناخوشی
priority indicator
نماینده اولویت
consular agent
نماینده کنسولی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com