English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (2 milliseconds)
English Persian
regular expression مبین منظم
Other Matches
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
manifester مبین
expression مبین
expressions مبین
experssion مبین
arithmetic expression مبین حسابی
logical expression مبین منطقی
perspicuous religion of islam دین مبین اسلام
recevied for shipment bill of exchange بارنامهای که مبین وصول کالا برای حمل است
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
first string منظم
businesslike منظم
well-ordered <adj.> منظم
symmetric منظم
ordered منظم
pitched منظم
business like منظم
kelter منظم
in kelter منظم
systematic منظم
methodical منظم
regulars منظم
fair <adj.> منظم
orderlies منظم
orderly منظم
regular <adj.> منظم
neat <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
lattice توری منظم
lattices توری منظم
shipshape منظم کردن
systematic error خطای منظم
standing army ارتش منظم
array منظم کردن
regulater منظم کردن
arrays منظم کردن
orderly <adv.> بصورت منظم
order منظم کردن
regular army ارتش منظم
regular polymer بسپار منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
regular set مجموعه منظم
square منظم حسابی
tidily <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بطور منظم
squared منظم حسابی
neatly <adv.> بطور منظم
tidily <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بصورت منظم
well ordered مرتب و منظم
regularised منظم کردن
regularises منظم کردن
to set in order منظم کردن
to set to rights منظم کردن
squaring منظم حسابی
well conditioned مرتب و منظم
squares منظم حسابی
regularizing منظم کردن
regularizes منظم کردن
regularized منظم کردن
regularize منظم کردن
regularising منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
systemmatize منظم یامرتب کردن
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
regular grammar دستور زبان منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
tidily بطور اراسته و منظم
irregulars عده غیر منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
procession بصورت صفوف منظم
systematic منظم نظم پذیر
regulars پرسنل کادر منظم
regular پرسنل کادر منظم
rank اراستن منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
unconventional جنگ غیر منظم
lattice network شبکه توری منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
ranked اراستن منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
pogroms قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualifies منظم کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com