English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (9 milliseconds)
English Persian
retaliator متضمن تلافی
Other Matches
containing متضمن
embodies متضمن
embodying متضمن
informational متضمن
underlying متضمن
embodied متضمن
embody متضمن
fatidic متضمن پیشگویی
embodying متضمن بودن
comprising دربرگیرنده متضمن
embody متضمن بودن
embodies متضمن بودن
presuppose متضمن بودن
presupposed متضمن بودن
presupposes متضمن بودن
presupposing متضمن بودن
embodied متضمن بودن
declaratory متضمن بیان
purposive متضمن مقصود
punitory متضمن مجازات
prophetical متضمن پیشگویی
pergnant حاصلخیز متضمن
torturous متضمن زجروشکنجه
mission type متضمن ماموریت
expositorv متضمن تفسیر
invitatory متضمن دعوت
interdictory متضمن نهی
inclusively بطور متضمن
exonerative متضمن معافیت
tortuose متضمن شبه جرم
theorematic متضمن برهان قضیهای
telic متضمن نتیجه غایی
premonitory متضمن اخطار قبلی
invocatory متضمن دعا استمدادی
proclamatory متضمن اگهی یا اعلام
retributive متضمن مکافات جزایی
modificatory متضمن تعدیل یااصلاح
directives متضمن دستور امریه
entail متضمن بودن دربرداشتن
directive متضمن دستور امریه
entailed متضمن بودن دربرداشتن
good-humoured متضمن خوش خلقی
good humoured متضمن خوش خلقی
entailing متضمن بودن دربرداشتن
entails متضمن بودن دربرداشتن
gestural متضمن حرکات واشارات
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
exclamatory شگفت اور متضمن فریاد
it spells ruin to the workmen متضمن خانه خرابی کارگران است
sinecure هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
gesticulatory متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
sinecures هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
marque تلافی
greets تلافی
greet تلافی
amends تلافی
retribution تلافی
tit تلافی
tits تلافی
vindictive تلافی
incidence تلافی
greeted تلافی
retaliation تلافی
compensations تلافی
wanion تلافی
compensation تلافی
reprisals تلافی
reprisal تلافی
prognosticative or ticatory خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
pays تلافی کردن
retaliative تلافی کننده
reprisals تلافی کردن
avenges تلافی کردن
reciprocated تلافی کردن
paying تلافی کردن
in return در تلافی [کاری]
pay تلافی کردن
retortion تلافی عینی
rewardable مزد تلافی
reprisal تلافی کردن
to make r. تلافی کردن
to make reprisal تلافی کردن
recompense جبران تلافی
to make reprisal تلافی در اوردن
retortion تلافی بعین
wrathful تلافی کردن
wrathful تلافی دراوردن
by way of reciprocation در تلافی [کاری]
compensator تلافی کننده
rewarded مزد تلافی
repays تلافی پس دادن به
repaying تلافی پس دادن به
repay تلافی پس دادن به
retaliating تلافی کردن
retaliates تلافی کردن
retaliated تلافی کردن
retaliate تلافی کردن
avenging تلافی کردن
avenged تلافی کردن
avenge تلافی کردن
recoups تلافی کردن
reciprocates تلافی کردن
recoup تلافی کردن
recouping تلافی کردن
reward مزد تلافی
recouped تلافی کردن
reciprocate تلافی کردن
recompensing جبران تلافی
recompenses جبران تلافی
recompensed جبران تلافی
vindictive تلافی کننده
rewards مزد تلافی
restitution جبران تلافی
retort جواب متقابل تلافی
retorts جواب متقابل تلافی
rewardable سزا تلافی کردن
reprise خرج تلافی کردن
to take vengeance on a person تلافی برکسی دراوردن
rewards سزا تلافی کردن
rewarded سزا تلافی کردن
reward سزا تلافی کردن
to pay home تلافی کامل کردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
Touché! خوب تلافی کردی! [در بحثی]
unrequited بدون تلافی یا عمل متقابل
to serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
i paid him out well خوب تلافی بسرش دراوردم
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i will return his kindness مهربانی او را تلافی خواهم کرد
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
to take vengeance on any one تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
injunction دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunctions دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
congruous درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
She's done so much for us, we need to repay her somehow. او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
declaratory judgment حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
reported گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
report گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reports گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
retaliation تلافی کردن مقابله کردن به مثل
reciprocates تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocated تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocate تلافی کردن عمل متقابل کردن
countering مقابله کردن تلافی کردن
countered مقابله کردن تلافی کردن
counter مقابله کردن تلافی کردن
compensates جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensate جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com