Dictiornary-Farsi | متهم شدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
inculpable	متهم شدنی


Other Matches

arraign	احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
provcation	در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
arretted	متهم
prisoner at the bar	متهم
culprits	متهم
accused	متهم
taxed with	متهم به
culprit	متهم
be charge with	متهم شدن به
impeach	متهم کردن
primary accused	متهم اصلی
indicts	متهم کردن
charged	متهم شده
bewary	متهم کردن
impeached	متهم کردن
impeaches	متهم کردن
indicting	متهم کردن
accuser	متهم کننده
accusers	متهم کننده
indict	متهم کردن
accuses	متهم کردن
accuse	متهم کردن
denouncing	متهم کردن
denounces	متهم کردن
denounced	متهم کردن
denounce	متهم کردن
impeaching	متهم کردن
indicted	متهم کردن
criminator	متهم کننده
charges	متهم ساختن
charges	متهم کردن
incriminatory	متهم کننده
taxed	متهم کردن
plea of accused	دفاع متهم
taxes	متهم کردن
plea of accused	مدافعات متهم
delate	متهم کردن
charge	متهم ساختن
to give one the lie	متهم کردن
charge	متهم کردن
tax	متهم کردن
inculpate	متهم کردن
criminiate	متهم بجایت کردن
dock	جایگاه متهم در دادگاه
docks	جایگاه متهم در دادگاه
incriminates	بگناه متهم کردن
docked	جایگاه متهم در دادگاه
accusable	قابل اتهام متهم
criminate	متهم بجنایت کردن
renounce	سرزنش یا متهم کردن
second defendant	متهم ردیف دوم
challenges	سرتافتن متهم کردن
challenged	سرتافتن متهم کردن
challenge	سرتافتن متهم کردن
committed for trial	تسلیم متهم به دادگاه
incriminate	بگناه متهم کردن
incriminated	بگناه متهم کردن
renounced	سرزنش یا متهم کردن
renounces	سرزنش یا متهم کردن
renouncing	سرزنش یا متهم کردن
incriminating	بگناه متهم کردن
to frame someone	کسی بیگناه را متهم کردن
redargue	متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something]	کسی بیگناه را متهم کردن
sef accusatory	متهم کننده نفس خود
they accused him of the ft	اورابه دزدی متهم ساختند
charge sheets	ورقه حاوی مشخصات متهم
charge sheet	ورقه حاوی مشخصات متهم
redirects	بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting	بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected	بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect	بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar	کسیکه در نزد دادگاه متهم است
embraceor	متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
co respondent	مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
indicts	تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
A guilty conscience needs no accuser. <proverb>	کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indicted	تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
nemo tenetur se impum accusare	هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb>	کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indicting	تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
He who excuses accuses himself. <proverb>	کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indict	تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted	متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict	متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting	متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts	متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
probation officers	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
dissolvable	اب شدنی
possible	شدنی
makable <adj.>	شدنی
pracitcable	شدنی
dissolvable	حل شدنی
dissoluble	حل شدنی
solvency	حل شدنی
solubility	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
solvable	حل شدنی
collapsible	له شدنی
doable	شدنی
ramrods	خم شدنی
feasible <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
doable <adj.>	شدنی
executable <adj.>	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
ramrod	خم شدنی
workable <adj.>	شدنی
feasible	شدنی
lapsible a	سلب شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
lapsible	ساقط شدنی
removable	معزول شدنی
repellency	دفع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
rightable	راست شدنی
rightable	درست شدنی
removable	برداشته شدنی
spareable	یدکی شدنی
scrutable	کشف شدنی
saturable	اشباع شدنی
satisfiable	راضی شدنی
satiable	اشباع شدنی
lapsable	باطل شدنی
satiable	اقناع شدنی
lapsible	سلب شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
makable	ساخته شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
purposive <adj.>	اجرا شدنی
precipitant	جدا شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
persuasible	ترغیب شدنی
persuasible	تحریک شدنی
purposeful <adj.>	اجرا شدنی
suitable <adj.>	اجرا شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
miscible	مخلوط شدنی
masticable	جویده شدنی
minable	استخراج شدنی
removable	رفع شدنی
practical <adj.>	اجرا شدنی
reducible	ساده شدنی
mibeable	استخراج شدنی
pulverizable	پودر شدنی
pulverable	پودر شدنی
functional <adj.>	اجرا شدنی
perishability	نابود شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
executable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
workable <adj.>	انجام شدنی
wieldy	اداره شدنی
superimposable	اضافه شدنی
superable	مغلوب شدنی
spoilable	خراب شدنی
spendable	خرج شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.>	اجرا شدنی
shrinkable	جمع شدنی
severable	سوا شدنی
severable	جدا شدنی
convenient <adj.>	اجرا شدنی
surmountable	فائق شدنی
talus	رام شدنی
tamable	رام شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
transposable	جابجا شدنی
transplantable	پیوند شدنی