Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
English
Persian
grandmother
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
grandmothers
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
Other Matches
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
foremother
مادر مادر بزرگ
grandmother
مادر بزرگ
grandame
مادر بزرگ
grannies
مادر بزرگ
granny
مادر بزرگ
grandmothers
مادر بزرگ
grannie
مادر بزرگ
paternal grandmother
مادر بزرگ
grandma
مادر بزرگ
grandmas
مادر بزرگ
grand mother
مادر بزرگ
grans
مخفف مادر بزرگ
gran
مخفف مادر بزرگ
Grandmother is a dear old thing .
مادر بزرگ خیلی نازومامانی است
silver cord
محبت مادر وفرزندی همبستگی مادر وفرزند
Act your age
[and not your shoe size]
!
به سن خودت رفتار بکن !
[مثل بچه ها رفتار نکن !]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
Mother-daughter boteh design
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
to demean oneself
رفتار کردن
treats
رفتار کردن با
treats
رفتار کردن
treated
رفتار کردن با
to deport oneself
رفتار کردن
demean
رفتار کردن
treat
رفتار کردن با
treated
رفتار کردن
demeaned
رفتار کردن
treat
رفتار کردن
demeans
رفتار کردن
cesarean
زایمان از راه پاره کردن شکم مادر
patronized
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronised
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
prince
مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
princes
مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
despotize
مستبدانه رفتار کردن
to get up to nonsense
ابلهانه رفتار کردن
babies
مانندکودک رفتار کردن
shoot straight
<idiom>
منصفانه رفتار کردن
jitter
با عصبانیت رفتار کردن
baby
مانندکودک رفتار کردن
wronging
غیر منصفانه رفتار کردن
wrongs
غیر منصفانه رفتار کردن
to go with the tide
طبق مقتضیات رفتار کردن
to act
[be]
one's age
<idiom>
<verb>
طبق سن خود رفتار کردن
to lump them all together
<idiom>
با همه یکسان رفتار کردن
to wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
matronize
مانند رئیسه رفتار کردن
wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
befriended
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriend
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriending
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriends
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
stereotype
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotypes
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotyping
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
to cultivate good manners
کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
princesse
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
schoolmaster
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
make oneself at home
<idiom>
مثل خونه خود رفتار کردن
crossest
خلاف میل کسی رفتار کردن
princess
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
princesses
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
stereotypy
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser
خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses
خلاف میل کسی رفتار کردن
schoolmasters
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
to make
[commit]
a faux pas
اشتباه اجتماعی کردن
[در رابطه با رفتار بین مردم]
To treat them all alike. (indiscriminately).
همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
handles
رفتار کردن استعمال کردن
conduct
رفتار کردن رهبری کردن
handle
رفتار کردن استعمال کردن
conducts
رفتار کردن رهبری کردن
conducted
رفتار کردن رهبری کردن
conducting
رفتار کردن رهبری کردن
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
distends
بزرگ کردن
dilating
بزرگ کردن
maximised
بزرگ کردن
aggrandise
بزرگ کردن
aggrandize
بزرگ کردن
zoomed
بزرگ کردن
zoom
بزرگ کردن
maximises
بزرگ کردن
grossing
بزرگ کردن
grossed
بزرگ کردن
grosser
بزرگ کردن
magnifying
بزرگ کردن
magnify
بزرگ کردن
enlarging
بزرگ کردن
grossest
بزرگ کردن
enlarges
بزرگ کردن
magnifies
بزرگ کردن
magnified
بزرگ کردن
enlarged
بزرگ کردن
grosses
بزرگ کردن
gross
بزرگ کردن
largen
بزرگ کردن
enlarge
بزرگ کردن
zooms
بزرگ کردن
heaved
بزرگ کردن
largen vi
بزرگ کردن
heave
بزرگ کردن
distend
بزرگ کردن
distending
بزرگ کردن
maximising
بزرگ کردن
maximizes
بزرگ کردن
maximized
بزرگ کردن
dilates
بزرگ کردن
dilate
بزرگ کردن
maximize
بزرگ کردن
bring up
<idiom>
بزرگ کردن
maximizing
بزرگ کردن
aggrantizement
عمل بزرگ کردن
aggrandizement
عمل بزرگ کردن
nurture
غذا بزرگ کردن
nurturing
غذا بزرگ کردن
nurtures
غذا بزرگ کردن
nurtured
غذا بزرگ کردن
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulates
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulating
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulate
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
zooming
بزرگ و کوچک کردن تصویر
magnify
زیر ذربین بزرگ کردن
fills
اجرا کردن بزرگ شدن
magnifying
زیر ذربین بزرگ کردن
magnifies
زیر ذربین بزرگ کردن
loom
بزرگ جلوه کردن رفعت
looms
بزرگ جلوه کردن رفعت
zooms
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
loomed
بزرگ جلوه کردن رفعت
zoomed
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
looming
بزرگ جلوه کردن رفعت
magnified
زیر ذربین بزرگ کردن
zoom
بزرگ کردن یک ناحیه از متن
fill
اجرا کردن بزرگ شدن
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
fat bits
بزرگ کردن قسمتی از صفحه نمایش
hyperbolize
بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
zooming
بزرگ کردن یک ناحیه از متن یا گرافیک
scale
کار کردن با حجم کوچک یا بزرگ داده
port
بزرگ کردن لوله اگزاست سمت چپ قایق
amplifies
بزرگ کردن مفصل کردن
amplify
بزرگ کردن مفصل کردن
to give prominence to
بزرگ کردن برجسته کردن
amplified
بزرگ کردن مفصل کردن
amplifying
بزرگ کردن مفصل کردن
lattice
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattices
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
mother
مادر
mothered
مادر
mamma
مادر
mothers
مادر
mums
مادر
mom
مادر
moms
مادر
mother liquor
مادر اب
mothering
مادر
mother in low
مادر زن
mother liquid
مادر اب
mum
مادر
mother in law
مادر زن
mother-in-law
مادر زن
mater
مادر
mama
مادر
mamas
مادر
mammas
مادر
stepmother
مادر
motherless
بی مادر
stepmothers
مادر
matricidal
مادر کش
matriarch
مادر
parenticide
مادر کش
matricide
مادر کش
matriarchs
مادر
mothers-in-law
مادر زن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com