Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
Other Matches
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
countermanded
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermand
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermands
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
seal off
محاصره کردن ممنوع الورود کردن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
forbids
ممنوع کردن
prohibits
ممنوع کردن
restricts
ممنوع کردن
prohibiting
ممنوع کردن
restrict
ممنوع کردن
prohibit
ممنوع کردن
restricting
ممنوع کردن
debarring
ممنوع کردن
debarred
ممنوع کردن
debar
ممنوع کردن
forbid
ممنوع کردن
debars
ممنوع کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
prohibit
ممنوع کردن تحریم کردن
prohibits
ممنوع کردن تحریم کردن
prohibiting
ممنوع کردن تحریم کردن
act as counsel
وکالت کردن
to go to the bar
وکالت کردن
bar
بازداشتن ممنوع کردن
bars
بازداشتن ممنوع کردن
go to the bar
وکالت کردن در دعاوی
proscribed
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribe
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribes
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribing
ممنوع ساختن تحریم کردن
empowers
وکالت دادن وکیل کردن
empowering
وکالت دادن وکیل کردن
empowered
وکالت دادن وکیل کردن
empower
وکالت دادن وکیل کردن
delegates
وکالت دادن محول کردن به
delegating
وکالت دادن محول کردن به
delegate
وکالت دادن محول کردن به
delegated
وکالت دادن محول کردن به
depriving
محروم کردن معزول کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
curtailed
محروم کردن قطع کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
to bar somebody from something
[doing something]
ممنوع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from a competition
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
dis-
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
to cut off
محروم کردن
abdicating
محروم کردن
cut off
محروم کردن
deprive
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
exclude
محروم کردن
depriving
محروم کردن
deprives
محروم کردن
strip
محروم کردن از
devest
محروم کردن
bereave
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
excludes
محروم کردن
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
outlaw
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawing
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaws
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
outlawed
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
unvoice
محروم از صدا کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
disinherit
از ارث محروم کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
disinherits
از ارث محروم کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
lawyer's fees
حق الوکاله
honorarium
حق الوکاله
universal agent
وکیل مطلق الوکاله
refresher
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
lawyers
وکیل دادگستری
lawyer
وکیل دادگستری
attorney
وکیل دادگستری
themis
الهه دادگستری
courthouse
کاخ دادگستری
judge advocate
ضابط دادگستری
barristers
وکیل دادگستری
barrister
وکیل دادگستری
justice
درستی دادگستری
courthouses
کاخ دادگستری
Attorney General
وزیر دادگستری
Attorneys General
وزیر دادگستری
ministry of justice
وزارت دادگستری
attorneys
وکیل دادگستری
judicial court
دادگاههای دادگستری
serjeant at law
وکیل درجه یک دادگستری
Federal Attorney General
وزیر دادگستری فدرال
bar association
کانون وکلا دادگستری
Federal Prosecutor General
وزیر دادگستری فدرال
pot hat
کلاه وکلای دادگستری
trial lawyer
وکیل دادگستری که دردادگاههای جنایی حضورمییابد
f.b.i
یکی از ادارات وزارت دادگستری ایالات متحده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
illicit
ممنوع
prohibbited
ممنوع
in d.
ممنوع
prohibited
ممنوع
taboo
ممنوع
disallowable
ممنوع
impermissible
ممنوع
forbidden
ممنوع
taboos
ممنوع
barred
ممنوع
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
agencies
وکالت
legal profession
وکالت
agency
وکالت
procurance
وکالت
per procurationem
به وکالت
procuracy
وکالت
advocacy
وکالت
deputation
وکالت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com