English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 68 (4 milliseconds)
English Persian
cyclic مداوم
running مداوم
continuous مداوم
sequential مداوم
ongoing مداوم
continuing مداوم
unremitting مداوم
constant مداوم
constants مداوم
Other Matches
sustained rate سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
life long education اموزش مداوم
endurance time سرعت مداوم
durably بطور مداوم
persistent inflation تورم مداوم
continuous illumination روشنایی مداوم
running fire اتش مداوم
steady state growth رشد مداوم
sustained fire اتش مداوم
sustained fire تیر مداوم
sustained illumination روشنایی مداوم
sustained rate نواخت مداوم
sustaining growth رشد مداوم
drum roll ضربات مداوم
drum rolls ضربات مداوم
continuous fire اتش مداوم
fluctuated تغییر مداوم
persistent پایا مداوم
steadied پی درپی مداوم
stand دفاع مداوم
fluctuates تغییر مداوم
steadying پی درپی مداوم
steady پی درپی مداوم
steadiest پی درپی مداوم
fluctuate تغییر مداوم
steadies پی درپی مداوم
halting غیر مداوم
discontinuous غیر مداوم
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
steady state وضعیت بارشد مداوم
stables مداوم محک کردن
endurance time سرعت حداکثر مداوم
assiduity توجه و دقت مداوم
continuous duty کار مداوم یکنواخت
stable مداوم محک کردن
one-night stand رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
one-night stands رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
Constant dripping wear away the stone . <proverb> قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
ribbon switch مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
yaks : بطور مداوم حرف زدن
yak : بطور مداوم حرف زدن
continuously pointed fire اتش روانه شده مداوم
uninterrupted duty کار مداوم غیر یکنواخت
memory sniffing ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
continuous strip camera دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
lindy رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
continuous strip photography عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
seen fire اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
broadcast controlled air interception نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
scan دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com