Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
emergency addressee
مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
Other Matches
To wriggle out of a responsibility.
مسئولین را از سر خود باز کردن
early warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
alerting service
قسمت اعلام اماده باش سرویس اعلام خطر
application
موارد استعمال
widely
در بسیاری موارد
casebook
کتاب موارد
casebooks
کتاب موارد
utilizations
موارد مصرف
utilisations
موارد مصرف
usages
موارد مصرف
applications
موارد استعمال
data item
موارد ذکرشده در اطلاعات
only in exceptional cases
فقط در موارد استثنائی
application of low to instances
تطبیق قانون با موارد
hyphens
خط پیوند در موارد زیر بکارمیرود
hyphen
خط پیوند در موارد زیر بکارمیرود
emergency complement
تعدیل یکانهابرای موارد اضطراری
addressing
بدون نیاز به موارد خاص
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
emergency establishment
تعدیل و تقسیم سربازان بین یکانها برای موارد اضطراری
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives.
تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
k ration
بسته کوچک مواد غذایی ارتشی برای موارد فوق العاده
This compares to a total of 36 cases reported in 2009.
همانند آن بطور کلی ۳۶ موارد در سال ۲۰۰۹ گزارش شده بود.
imperative
ضروری
obligate
ضروری
essential
ضروری
essentials
ضروری
imperatives
ضروری
urgent
ضروری
expeditious
ضروری
exigent
ضروری
must
ضروری
urgency
ضروری
absolute
<adj.>
ضروری
vital
<adj.>
ضروری
substantive
[essential]
<adj.>
ضروری
quintessential
<adj.>
ضروری
essential
<adj.>
ضروری
major
<adj.>
ضروری
emergency
ضروری
emergencies
ضروری
needful
ضروری
acute
<adj.>
ضروری
inalienable
<adj.>
ضروری
unalterable
<adj.>
ضروری
unalienable
<adj.>
ضروری
necessary
ضروری
inevitable
<adj.>
ضروری
indispensable
<adj.>
ضروری
inessential
غیر ضروری
unnecessarily
غیر ضروری
unnecessary
غیر ضروری
vitally
بطور ضروری
inessentials
غیر ضروری
requisite
چیز ضروری
undue
غیر ضروری
necessities
کالاهای ضروری
immediate
انی ضروری
unessential
غیر ضروری
to make a point of
ضروری دانستن
of vital importance
خیلی ضروری
non essential
غیر ضروری
essential elements
عناصر ضروری
essential elements
وسایل ضروری
end item
کالای ضروری
essential supply
اماد ضروری
indispansably
بطور ضروری
indispensability
خرج ضروری
ttl
خانواده معروف دروازههای منط قی و طرح موارد ترانزیستوری سریع که ترانزیستور دو قط بی آن مستقیماگ وصل شده اند.
keyitem
اقلام ضروری و حیاتی
to be essential
[necessary]
ضروری
[واجب]
بودن
non essential
چیز غیر ضروری
staple food
مواد غذائی ضروری
indispensable
چاره نا پذیر ضروری
staple goods
کالای بسیار ضروری
it is unnecessary
غیر ضروری است
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
frill
چیز بیخود یاغیر ضروری
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
superfluous
غیر ضروری اطناب امیز
frills
چیز بیخود یاغیر ضروری
individual reserves
وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
combinatorics
محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
peripheral
آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
highs
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highest
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
high
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
composite demand
تقاضا برای کالا در موارد استفاده متفاوت مانند استفاده از گازوئیل درمصارف خانگی و مصارف صنعتی
vacation sittings
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
air alert warning
اعلام اماده باش هوایی اعلام خطر یا اماده باش هوایی
meld
اعلام
promulgator
اعلام
Annunciation
اعلام
predication
اعلام
proclamation
اعلام
declarations
اعلام
declaration
اعلام
proclamations
اعلام
acknowledgments
اعلام
indigitation
اعلام
notification
اعلام
intimations
اعلام
intimation
اعلام
indiction
اعلام
promulgation
اعلام
acknowledgements
اعلام
acknowledgement
اعلام
annunciator
اعلام گر
enouncement
اعلام
enunciation
اعلام
proclamations
اعلام کردن
statements
اعلام کردن
statement
اعلام کردن
blazers
اعلام کننده
sound alarm
اعلام صدا
hanger
اعلام کننده
broadcast
اعلام کردن
announcing
اعلام کردن
annunciator
اعلام کننده
declarations
اعلامیه اعلام
advice of fate
اعلام وضعیت
hangers
اعلام کننده
vociferator
اعلام دارنده
acknowledgement of receipt
اعلام وصول
proclamation
اعلام کردن
acknowledgment
اعلام وصول
statement of charge
اعلام اتهامات
touche
اعلام برخورد
disclosed
اعلام شده
call out
اعلام خطر
advising bank
اعلام میکند
blazon
اعلام کردن
warnings
اعلام خطر
impeachment
اعلام جرم
enounce
اعلام کردن
enouce
اعلام کردن
exclaim
اعلام کردن
exclaimed
اعلام کردن
exclaiming
اعلام کردن
exclaims
اعلام کردن
acclaim
اعلام کردن
acclaimed
اعلام کردن
acclaiming
اعلام کردن
acclaims
اعلام کردن
declaration
اعلامیه اعلام
enunciable
اعلام کردنی
indictment
اعلام جرم
indictments
اعلام جرم
blazer
اعلام کننده
quote
اعلام کردن
quoted
اعلام کردن
quotes
اعلام کردن
larum
اعلام خطر
foretoken
اعلام قبلی
line call
اعلام خط نگهدار
enunciator
اعلام کننده
promulgation
اعلام دارنده
receipts
اعلام وصول
declaredly
بطور اعلام
warning
اعلام خطر
promulgate
اعلام کردن
promulgated
اعلام کردن
promulgates
اعلام کردن
promulgating
اعلام کردن
alerting
اعلام خطرکردن
damm
بد اعلام کردن
proclaimer
اعلام کننده
promulgator
اعلام دارنده
announce
اعلام کردن
announced
اعلام کردن
announces
اعلام کردن
pronouncer
اعلام کننده
enunciate
اعلام کردن
receipt
اعلام وصول
enunciated
اعلام کردن
enunciates
اعلام کردن
broadcasts
اعلام کردن
enunciating
اعلام کردن
declaration of interest
اعلام بهره
promulge
اعلام کردن
quarantine
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantining
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
caution flag
پرچم اعلام خطر
declaration of indulgence
اعلام ازادی دینی
declared value
بهای اعلام شده
declared value
قیمت اعلام شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com