English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
constitution مشروطیت قانون اساسی
constitutions مشروطیت قانون اساسی
Search result with all words
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
Other Matches
constitutions قانون اساسی
constitution قانون اساسی
constitutional low قانون اساسی
supplementalary constitution law متمم قانون اساسی
bill of rights قانون اساسی امریکا
constitutionality مطابقت با قانون اساسی
constitutional مطابق قانون اساسی
unconstitutionality مغایرت با قانون اساسی
federal constitution قانون اساسی دولت متحده
constitutionalism اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
bill of rights منظور هرسندی است که در ان از حقوق و ازادیهای فردی و اجتماعی سخن به میان اید و معمولااین چنین سندی بعد ازانقلابات بزرگ و یا تغییررژیم و یا تغییر قانون اساسی وجود پیدا میکند
constitutionalism مشروطیت
constitutionality مشروطیت
ground state نیروی اساسی حالت اساسی
constitutionalism اصول مشروطیت
constitution مشروطیت اساسنامه و نظامنامه
constitutions مشروطیت اساسنامه و نظامنامه
anticonstitutional مخالف اصول مشروطیت
fourth estate رکن چهارم مشروطیت
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
code قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure قانون اصول محاکمات قانون شکلی
penal statute قانون جزایی قانون مجازات
canon قانون کلی قانون شرع
say's law قانون سی . براساس این قانون
canons قانون کلی قانون شرع
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
basal اساسی
key projects اساسی
fundamental اساسی
On what basis (ground) بر چه اساسی ؟
basilar اساسی
meaty اساسی
organic اساسی
meatiest اساسی
Hon اساسی
essential اساسی
unsubstantial بی اساسی
constitutional اساسی
net اساسی
nets اساسی
nett اساسی
essentials اساسی
substantial اساسی
meatier اساسی
fundametal اساسی
material اساسی
pivotal اساسی
basics اساسی
rudimental اساسی
quintessential <adj.> اساسی
substantive [essential] <adj.> اساسی
vital <adj.> اساسی
cardinals اساسی
cardinal اساسی
capital اساسی
ground اساسی
groundlessness بی اساسی
radicals اساسی
materials اساسی
major <adj.> اساسی
essential <adj.> اساسی
earthshaking اساسی
functional اساسی
radical اساسی
basic اساسی
hypostatic اساسی
ground plan طرح اساسی
basics مقدماتی اساسی
over haul تعمیر اساسی
spine wall دیوار اساسی
radical ریشگی اساسی
basic deficit کسری اساسی
radical طرفداراصلاحات اساسی
base repair تعمیر اساسی
rite فرمان اساسی
basic مقدماتی اساسی
basic اساسی مقدماتی
vital واجب اساسی
fundamental rules قواعدیاقوانین اساسی
functional distribution توزیع اساسی
basics اساسی مقدماتی
ground plans طرح اساسی
purview مواد اساسی
basic linkage پیوند اساسی
basically بطور اساسی
rationale علت اساسی
reformation اصلاح اساسی
essential oil روغن اساسی
constitutional law حقوق اساسی
to let the saw dust out of پوچی یا بی اساسی
brass tacks مسایل اساسی
substantiality حالت اساسی
strategic variables متغیرهای اساسی
unsubstantiality بی اساسی بی اهمیتی
radicals طرفداراصلاحات اساسی
basic surplus مازاد اساسی
radicals ریشگی اساسی
basic variable متغیر اساسی
volatile oil روغن اساسی
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
punch-lines جمله اساسی واصلی
A fundamental (slight) difference. اختلاف اساسی ( جزئی )
organic اندام دار اساسی
nonessential goods کالاهای غیر اساسی
punch line جمله اساسی واصلی
field theory نظریه اساسی میدان
radicals طرفدار اصلاحات اساسی
punch-line جمله اساسی واصلی
primordial عنصر نخستین اساسی
Fundamental ( radical) changes. تغییرات اساسی وعمده
radical طرفدار اصلاحات اساسی
fundamental اصولی مقدماتی اساسی
myosin پروتئین اساسی عضله
revolutionised تغییرات اساسی دادن
revolutionises تغییرات اساسی دادن
revolutionising تغییرات اساسی دادن
revolutionize تغییرات اساسی دادن
revolutionizes تغییرات اساسی دادن
revolutionizing تغییرات اساسی دادن
conditions of sale شرایط اساسی معامله
revolutionized تغییرات اساسی دادن
nonbasic variable متغیر غیر اساسی
essential fatty acids اسیدهای چرب اساسی
staple اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapling اساسی مرکز بازرگانی عمده
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
basic sequential access method روش دستیابی ترتیبی اساسی
basic direct access method روش دستیابی مستقیم اساسی
bdos سیستم عامل اساسی دیسک
essential singularity نقطه تکین اساسی [ریاضی]
stapled اساسی مرکز بازرگانی عمده
iowa tests of basic skills ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
deeping of capital پایه گذاری اساسی سرمایه
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
accidental غیر اساسی پیش آمدی
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
karyolymph ماده اساسی زمینه هسته سلولی
bios سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
one of the [basic] fundamental tenets of democracy یکی از اصول پایه [اساسی] دموکراسی
reformers پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
reformer پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
basic crops محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
time the essence of the contract مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
basic telecommunications access method روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
basic partitioned access method روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
basic indexed sequential acess method روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
five fundamental economic questions پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
panels صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
bdam Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
btam BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bpam Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
the long arm of the law دست قانون [دست قدرتمند قانون]
sbc یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
p system سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
ups منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
deliveries تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
delivery تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
statutes قانون
regardless of the law به قانون
enacment قانون
hess's law قانون هس
kanoon قانون
law of constant heat sumation قانون هس
lex قانون
edict قانون
nisi قانون
act قانون
laws قانون
rule قانون
legal قانون
law قانون
canon قانون
canons قانون
legislation قانون
edicts قانون
regulation قانون
code قانون
acted قانون
statute قانون
law fallen into desuetude قانون متروک
law abidingness پیروی قانون
law merchant قانون تجارت
law of recency قانون تاخر
lawbreaker قانون شکن
law of use قانون استعمال
lawmaker قانون گزار
lambert law قانون لامبرت
law breaker قانون شکن
claimant [arbitration proceedings] مدعی [قانون]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com