English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (6 milliseconds)
English Persian
with particular average مشمول خسارات خاص
Other Matches
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
civil damage assessment ارزیابی خسارات غیرنظامی ارزیابی کل خسارات وارده به موسسات غیرنظامی
loss خسارات
damages خسارات
inflicts واردکردن خسارات
damage assessment تعیین خسارات
liable for damages مسئول خسارات
swingeing damages خسارات زیاد
unliquidated damages خسارات معنوی
damage control کنترل خسارات
inflicting واردکردن خسارات
inflicted واردکردن خسارات
particular average خسارات جزئی
inflict واردکردن خسارات
damage criteria میزان خسارات
damage control کنترل کردن خسارات
free of general average معاف از خسارات عمومی
free of particular average معاف از خسارات جزئی
damage control book راهنمای کنترل خسارات
damage control bills دستورالعمل کنترل خسارات
with average شامل خسارات خصوصی وجزئی
unliquidated damages خسارات غیرقابل براورد به پول
area damage control party گروه کنترل خسارات منطقه
novus actus intervenieus قطع سلسله علیت در خسارات
coverings تامین زیان و خسارات بیمه
covers تامین زیان و خسارات بیمه
cover تامین زیان و خسارات بیمه
inflicted وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
The losses run into hundreds of thousands. خسارات بالغ به صدها هزار می شوند.
inflicts وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicting وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflict وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
board of inspection and survey هیئت بازرسی کننده خسارات وضایعات
barratry خسارات ناشی از جرم عمدی ناخدا یا ملوان کشتی
weapon selector مقیاس یا جدول تعیین خسارات اتمی یا میزان دوزدریافتی هدفها
fall under مشمول
comprisal مشمول
subsumption مشمول
inclusive مشمول
liable مشمول
liable to tax مشمول مالیات
liable to fine مشمول جریمه
draft dodger مشمول غایب
obligor مشمول وفیفه
draft dodgers مشمول غایب
obligated reservist مشمول وفیفه
taxable مشمول مالیات
coverage rate نزخ مشمول
ineligible غیر مشمول
inapplicable غیر مشمول
taxable profit سود مشمول مالیات
to be subject to an attachment مشمول توقیف بودن
barred by statute مشمول مرور زمان
conscripts مشمول نظام کردن
conscripting مشمول نظام کردن
with pwrticular average مشمول خسارت خاص
conscripted مشمول نظام کردن
conscript مشمول نظام کردن
taxable income درامد مشمول مالیات
taxable activities فعالیتهای مشمول مالیات
time barred مشمول مرور زمان
liable to military service مشمول خدمت وفیفه
schoolable مشمول تحصیل اجباری
dutiable مشمول مالیات و عوارض
dutiable مشمول حقوق گمرکی
ratal مبلغ مشمول مالیات
ejectment باز پس گرفتن زمین غصبی ازغاصب بعلاوه کلیه خسارات وارده به مالک اصلی
ratable قابل تقویم مشمول مالیات
except : مستثنی کردن مشمول نکردن
tithable عشر گرفتن مشمول عشریه
rateable مشمول مالیات قابل تقویم
wpa average particular with مشمول خسارت خاص
ratable مشمول مالیات قابل تقویم
uncoveranted مشمول بیان نشده غیرقراردادی
to involve somebody in something [negative] کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
to implicate somebody in something کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
conscripted سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapse از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
conscript سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapsing از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapses از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
conscripting سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
gurantee period مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
gaduate مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
clearance in ward گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
exclusion clause مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
to fall under anything مشمول چیزی شدن جزوچیزی درامدن یاداخل شدن
rate مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
implicate گرفتار کردن مشمول کردن
implicated گرفتار کردن مشمول کردن
implicates گرفتار کردن مشمول کردن
implicating گرفتار کردن مشمول کردن
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com