English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (20 milliseconds)
English Persian
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
Search result with all words
bargain معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargaining معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
To buy a pig in a poke. چشم بسته معامله ای را انجام دادن
Other Matches
course of dealing زمان انجام معامله
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
letter of intent تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
to give somebody an ultimatum به کسی آخرین پیشنهاد را دادن [در معامله ای]
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deals معامله کلی معامله چکی
futures goods کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
parform انجام دادن
fulfilling انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
fulfilled انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
chars انجام دادن
fulfills انجام دادن
performed انجام دادن
fulfil انجام دادن
char انجام دادن
perform انجام دادن
covers انجام دادن
carry out انجام دادن
charring انجام دادن
fulfils انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
effected انجام دادن
to go through انجام دادن
pay انجام دادن
paying انجام دادن
pays انجام دادن
to follow out انجام دادن
do up انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
effect انجام دادن
actualize انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
to make good انجام دادن
furnishes انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
effecting انجام دادن
accomplishes انجام دادن
implement انجام دادن
carry out انجام دادن
implemented انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
coverings انجام دادن
implementing انجام دادن
stand to انجام دادن
implements انجام دادن
fulfit انجام دادن
administer انجام دادن
accomplishing انجام دادن
accomplish انجام دادن
go through انجام دادن
furnish انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
performs انجام دادن
put on انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
furnishing انجام دادن
cover انجام دادن
bring into being انجام دادن
to put through انجام دادن
put into practice انجام دادن
fulfill انجام دادن
chare انجام دادن
put into effect انجام دادن
served خدمت انجام دادن
put across خوب انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
repeat دوباره انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
redo دوباره انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
serves خدمت انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
top خوب انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
to do by halves ناقص انجام دادن
fradulent conveyance معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
spial عمل مخفی انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
completes کامل کردن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
effecturate موجب شدن انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
redoes انجام دادن مجدد چیزی
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com