English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 168 (11 milliseconds)
English Persian
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
Other Matches
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
He just missed going to jail. چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
combination shot ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
crosscourt shot ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
flight پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
occurence اتفاق
confederations اتفاق
confederation اتفاق
togetherness اتفاق
togtherness اتفاق
joinder اتفاق
leagues اتفاق
event اتفاق
chancing اتفاق
chances اتفاق
confederacy اتفاق
chanced اتفاق
chance اتفاق
confederacies اتفاق
coincidences اتفاق
coincidence اتفاق
events اتفاق
lague اتفاق
happenings اتفاق
happening اتفاق
unity اتفاق
federal اتفاق
occurrences اتفاق
occurrence اتفاق
league اتفاق
hap اتفاق
fortuity اتفاق
accident اتفاق
accidents اتفاق
fluke اتفاق
accidence اتفاق
accidentalism اتفاق
accidentalness اتفاق
cases اتفاق
case اتفاق
flukes اتفاق
Accompanied by. Together with . به اتفاق (همراه )
confederative اتفاق کننده
consensus of opinion اتفاق اراء
disunion عدم اتفاق
fall out اتفاق افتادن
fortuitism عقیده به اتفاق
it happened اتفاق افتاد
hap اتفاق افتادن
supervention اتفاق ناگهانی
Accidentally . By chance. بر حسب اتفاق
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
accidentally <adv.> برحسب اتفاق
accidently <adv.> برحسب اتفاق
as it happens <adv.> برحسب اتفاق
at random <adv.> برحسب اتفاق
by accident <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by chance <adv.> برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> برحسب اتفاق
by hazard <adv.> برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> برحسب اتفاق
incidentally <adv.> برحسب اتفاق
to play itself out اتفاق افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
fortuitously <adv.> برحسب اتفاق
acts of God اتفاق قهری
occurring اتفاق افتادن
occurs اتفاق افتادن
befall اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
unison اتحاد اتفاق
renewal of the convention تجدید اتفاق
chance اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
consensus اتفاق اراء
chancing اتفاق افتادن
act of God اتفاق قهری
chances اتفاق افتادن
occurred اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
casualist معتقد به اتفاق
befell اتفاق افتادن
tide اتفاق افتادن
unanimity اتفاق اراء
unanimously به اتفاق اراء
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
occur اتفاق افتادن
by a unanimity vote به اتفاق اراء
by a unanimous به اتفاق اراء
happens رخ دادن اتفاق افتادن
occurred رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
fortune اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes اتفاق افتادن مقدرکردن
sure thing <idiom> حتما اتفاق افتادن
occurring رخ دادن یا اتفاق افتادن
unanimity اتفاق ارا هم اوازی
occurs رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously زودتر اتفاق افتادن
happen رخ دادن اتفاق افتادن
happened رخ دادن اتفاق افتادن
occur رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
as one man به اتفاق مانند یک مرد
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
by chance برحسب اتفاق یاتصادف
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
fortuitously برحسب اتفاق اتفاقا
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous دارای اتفاق اراء
giving اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
leaguer عضو مجمع اتفاق ملل
gives اتفاق افتادن فدا کردن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
give اتفاق افتادن فدا کردن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay چه قبل اتفاق افتاده است
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
interrupt توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
There's no danger of that happening again. خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
fluke یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com