Total search result: 201 (13 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
state of in her itance |
ملک یا دارایی قابل توارث |
|
|
Other Matches |
|
inheritable |
قابل توارث |
heritable |
قابل توارث |
inheritably |
بطور قابل توارث |
heritably |
بطور قابل توارث |
germ plasm |
قسمت قابل توارث نطفه |
hereditable |
قابل توارث وارثت پذیر |
heritable |
بارث رسیدنی قابل توارث |
life peer |
لرد یا اشرافی غیر قابل توارث |
life peers |
لرد یا اشرافی غیر قابل توارث |
economizing |
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن |
foreign attachment |
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی |
he inherited a large fortune |
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید |
financing |
رسته دارایی دارایی |
finance |
رسته دارایی دارایی |
finances |
رسته دارایی دارایی |
financed |
رسته دارایی دارایی |
succession |
توارث |
inheritances |
توارث |
inheritance |
توارث |
descents |
توارث |
descent |
توارث |
successions |
توارث |
hereditably |
بطورقابل توارث |
nulliplex inheritance |
توارث نهفته |
hologyny |
توارث مادری |
inheritability |
قابلیت توارث |
polygenic inheritance |
توارث چند ژنی |
heredity |
تمایل برگشت باصل توارث |
salique law |
محرومیت اولاداناث از توارث تاج وتخت |
salic law |
محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت |
genetics |
واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند نسل شناسی |
pursing |
دارایی |
fortune |
دارایی |
finance |
دارایی |
purse |
دارایی |
pursed |
دارایی |
purses |
دارایی |
fortunes |
دارایی |
wealth |
دارایی |
financing |
دارایی |
financed |
دارایی |
finances |
دارایی |
property |
دارایی |
portfolio |
دارایی |
portfolios |
دارایی |
holding |
دارایی |
means |
دارایی |
possession |
دارایی |
estate |
دارایی |
estates |
دارایی |
asset |
دارایی |
finance ministry |
وزارت دارایی |
liabilities and assets |
بدهی و دارایی |
cham cell or of the e. |
وزیر دارایی |
current assets |
دارایی جاری |
circulating asset |
دارایی در گردش |
financial agency |
اداره دارایی |
assets |
مایملک دارایی |
intendant |
پیشکار دارایی |
money bag |
دارایی دولت |
Chancellor of the Exchequer |
وزیر دارایی |
ministry of f. |
وزارت دارایی |
finance officer |
افسر دارایی |
installation property |
دارایی قسمت |
assets and equities |
دارایی ودیون |
equities |
دارایی شرکاء |
capital goods |
دارایی ثابت |
equity |
دارایی شرکاء |
finance office |
اداره دارایی |
current asset |
دارایی جاری |
Chancellors of the Exchequer |
وزیر دارایی |
thing |
اسباب دارایی |
possession |
دارایی متصرفات |
hereditament |
دارایی غیرمنقول |
fortunes |
دارایی ثروت |
weal |
ثروت دارایی |
personal chattels |
دارایی منقول |
fortune |
دارایی ثروت |
temporality |
دارایی دینوی |
personalty |
دارایی شخصی |
personal state |
دارایی منقول |
the furniture of ones pocket |
دارایی جیب |
inventory |
دفتر دارایی |
to take an inventory of |
صورت دارایی |
weals |
ثروت دارایی |
circulating asset |
دارایی جاری |
hab |
داشتن دارایی |
private property |
دارایی شخصی |
property tax |
مالیات دارایی |
belonging |
متعلقات واموال دارایی |
dedicated assets |
دارایی وقف شده |
hotch |
سرجمع کردن دارایی |
holding |
دراختیار داشتن دارایی |
hereditaments |
دارایی غیر منقول |
draw up inventory |
تنظیم صورت دارایی |
personal property |
دارایی شخصی منقول |
real property |
دارایی غیر منقول |
immovable |
دارایی غیر منقول |
jointure |
دارایی مشترک زن و شوهر |
property book |
دفتر دارایی یکان |
inventory |
صورت دارایی موجودی |
paraphernal |
وابسته به دارایی شخصی زن |
private property |
دارایی شخصی بلامعارض |
church warden |
متصدی دارایی کلیسا |
financing |
قسمت مالی یا دارایی |
finances |
قسمت مالی یا دارایی |
financed |
قسمت مالی یا دارایی |
to come into a property |
دارایی را بدست اوردن |
personal chattels |
دارایی شخصی منقول |
capital account |
حساب دارایی وسرمایه |
disinvestment |
خرج دارایی بی چیزی |
real account |
حساب دارایی غیرمنقول |
finance |
قسمت مالی یا دارایی |
appreciations |
افزایش ارزش دارایی و موجودی |
impropriator |
تفریط کننده دارایی کلیسا |
realty |
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان |
benefical owner of an estate |
مالک بهره برداریک دارایی |
to sell up a debtor |
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن |
appreciation |
افزایش ارزش دارایی و موجودی |
The ministry of economic affairs and finance |
وزارت امور اقتصاد و دارایی |
chattel |
مال منقول دارایی شخصی |
heir in tail |
وارث دارایی حبس شده |
assets |
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی |
contents of a vessel |
دارایی یامحتویات فرف مظروف |
inventory reconciliation |
تطابق موجودی با دارایی یکان |
realty |
دارایی غیر منقول ملک |
inventorial |
مربوط به دفتر دارایی فهرستی |
installation property book |
دفتر دارایی قسمت یا یکان |
heirlooms |
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد |
finance |
علم دارایی تهیه پول کردن |
heirloom |
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد |
financed |
علم دارایی تهیه پول کردن |
i parted from |
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم |
finances |
علم دارایی تهیه پول کردن |
financing |
علم دارایی تهیه پول کردن |
jus mariti |
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش |
sell up a debtor |
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن |
adventitious property |
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد |
all that property |
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم |
capitalization unit |
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود |
insured |
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد |
hotchpot |
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال |
to make a f. |
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن |
chancery |
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی |
capitalized expense |
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود |
impropriation |
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون |
capital assets |
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری |
dowagers |
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد |
dowager |
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد |
levy a sum on a person's property |
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن |
onerous property |
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است |
parapherna |
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود |
an insolvent estate |
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد |
friendly front end |
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است |
recoverable item |
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی |
asset |
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد |
current liability |
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد |
archival quality |
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود |
assessed value |
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود |
paraphernalia |
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد |
escrow |
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد |
transferable |
قابل واگذاری قابل انتقال |
achievable |
قابل وصول قابل تفریق |
exigible |
قابل تقاضا قابل ادعا |
observable |
قابل مشاهده قابل گفتن |
thankworthy |
قابل تشکر قابل شکر |
tenable |
قابل مدافعه قابل تصرف |
sensible |
قابل درک قابل رویت |
elastic |
قابل کش امدن قابل انعطاف |
flexile |
قابل تغییر قابل تطبیق |
presumable |
قابل استنباط قابل استفاده |
combustible |
قابل سوزش قابل تراکم |
changeable |
قابل تعویض قابل تبدیل |
presentable |
قابل نمایش قابل تقدیم |
presentable |
قابل معرفی قابل ارائه |
adducible |
قابل اضهار قابل ارائه |
bilable |
قابل رهایی قابل ضمانت |
exigible |
قابل مطالبه قابل پرداخت |
capacity |
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است |
capacities |
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است |
dower |
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود |
accelerated depreciation |
استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر] |
current maturity |
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز |
visual display terminal |
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند |
visual display unit |
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند |
escheat |
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن |
inventory control |
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی |
current ratio |
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود |
capital gain |
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته |
floatable |
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی |
irrefrangible |
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب |
indiscoverable |
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص |
inconvertible |
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر |
indemonstrable |
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح |
adobe type manager |
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است |
he was proud of his wealth |
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود |
inexplicably |
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر |
vendable |
قابل فروش جنس قابل فروش |
vendible |
قابل فروش جنس قابل فروش |
cleavable |
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن |