English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 88 (2 milliseconds)
English Persian
exodus مهاجرت بنی اسرائیل از مصربه کنعان
Other Matches
exodus مهاجرت مهاجرت دسته جمعی
cannan کنعان
canaan کنعان
lared of the covenant کنعان
Israel اسرائیل
the hebrew بنی اسرائیل
the chosen people بنی اسرائیل
the israelites بنی اسرائیل
israelitish اسرائیل اسرائیلی
balm of gilead بلسان اسرائیل
the jewish nation ملت بنی اسرائیل
isaias اشعیاء نبی اسرائیل
isaiah اشعیاء نبی اسرائیل
samson قاضی قدیم اسرائیل
joel یوئیل پیغمبربنی اسرائیل
joshua یوشع بن نون پیغمبر اسرائیل
ipai انجمن پردازش اطلاعات اسرائیل
Jehovah یهو خدای بنی اسرائیل
ahab نام یکی از سلاطین اسرائیل
prophets کتب انبیاء بنی اسرائیل
rabbinist معتقد به احادیث بنی اسرائیل
zion کوه مقدس اورشلیم قوم اسرائیل
Zionism نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
the intercalary month ماهی است درتقویم بنی اسرائیل که درهرروزه نوزده ...خورشیدی
sanhedrim سهندرین :دادگاه وشورای عالی بنی اسرائیل دراورشلیم درزمانهای پیشین
colonization مهاجرت
immigration مهاجرت
immigration مهاجرت از .....
migration مهاجرت
emigration مهاجرت از .....
emigration مهاجرت
flight مهاجرت
visitational مهاجرت موسمی
to expatriate oneself مهاجرت کردن
electromigration مهاجرت الکتریکی
flight of capital مهاجرت سرمایه
intermigration مهاجرت ازدوسو
remigrate از مهاجرت برگشتن
migratory مهاجرت کننده
migratory وابسته به مهاجرت
migration of ions مهاجرت یونها
emigrating مهاجرت کردن
visitation مهاجرت موسمی
migrating مهاجرت کردن
migrates مهاجرت کردن
migrated مهاجرت کردن
migrate مهاجرت کردن
transplants مهاجرت کردن
transplanting مهاجرت کردن
transplanted مهاجرت کردن
transplant مهاجرت کردن
emigrating مهاجرت کردن از .....
emigrates مهاجرت کردن از .....
emigrates مهاجرت کردن
emigrated مهاجرت کردن از .....
emigrated مهاجرت کردن
emigrate مهاجرت کردن از .....
emigrate مهاجرت کردن
emigration مهاجرت به خارج
visitations مهاجرت موسمی
colonised مهاجرت کردن
colonises مهاجرت کردن
immigrates مهاجرت کردن
immigrating مهاجرت کردن
immigrated مهاجرت کردن
immigrate مهاجرت کردن
colonizing مهاجرت کردن
colonizes مهاجرت کردن
colonized مهاجرت کردن
immigration مهاجرت بداخل
colonize مهاجرت کردن
colonising مهاجرت کردن
rural urban migration مهاجرت از روستا به شهر
demography مطالعه مهاجرت جمعیت
international migration مهاجرت بین المللی
crude migration rate نرخ خام مهاجرت
tripartite declaration of 0 اعلامیه سه جانبه 0591 اعلامیهای که در ان دولتهای امریکا و انگلستان و فرانسه امامیت ارضی اسرائیل و نیزوضع موجود فلسطین راتضمین کردند
diadromous مهاجرت کننده از اب شیرین بدریا
to emigrate [to] مهاجرت کردن [به] [به کشور دیگررفتن]
to be registered as an alien در اداره مهاجرت ثبت شده بودن
refusniks کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refuseniks کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
refusenik کسی که درخواست مهاجرت او رد شده است
transmigrant که در ضمن مهاجرت ازکشورخودبکشور دیگرازکشورسومی گذر میکند
passanger شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
forty niner شرکت کننده در مهاجرت سال 9481 بکالیفرنیا درجستجوی طلا
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover. اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com