Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
assentient
موافقت دهنده
Other Matches
trimmer
زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
exhibitor
نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitors
نمایش دهنده ارائه دهنده
bailer
امانت دهنده کفیل دهنده
bailor
امانت دهنده کفیل دهنده
exhibiter
نمایش دهنده ارائه دهنده
catalysts
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalyst
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
conglutinative
التیام دهنده جوش دهنده
extender
توسعه دهنده ادامه دهنده
accord
موافقت
keeping
موافقت
accordance
موافقت
approval
موافقت
ententes
موافقت
congruity
موافقت
consentaneity
موافقت
acquiescence
موافقت
understanding
موافقت
entente
موافقت
accorded
موافقت
accords
موافقت
agreement
موافقت
sympathies
موافقت
accommodating
موافقت
sympathy
موافقت
adhesion
موافقت
ententes cordiales
موافقت
agreements
موافقت
concurrence
موافقت
settle for
<idiom>
موافقت با
union
موافقت
unions
موافقت
understandings
موافقت
agreeableness
موافقت
consented
موافقت
assentation
موافقت
consenting
موافقت
congeniality
موافقت
consents
موافقت
accompt
موافقت
agreeability
موافقت
approbation
موافقت
consent
موافقت
to look after
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
verbal agreement
موافقت شفاهی
treaties
موافقت نامه
non compliance
عدم موافقت
non cincurrence
عدم موافقت
condescension
تمکین موافقت
approving
موافقت کردن
come to terms
<idiom>
به موافقت رسیدن
approve
موافقت کردن
agreement
موافقت نامه
accomodate
موافقت کردن
disagreements
عدم موافقت
disagreement
عدم موافقت
treaty
موافقت نامه
jibing
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
go along
<idiom>
موافقت کردن
non concurrence
عدم موافقت
non placer
موافقت نمیشود
assent
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
propitiousness
موافقت مساعدت
quota agreement
موافقت سهمیه
grants
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
to come to an agreement
موافقت پیداکردن
to come in to line
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
incompliance
عدم موافقت
accord
موافقت کردن
approbate
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
endorsement
موافقت تایید
endorsements
موافقت تایید
implicit agreement
موافقت ضمنی
homologate
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
gentlemen's agreement
موافقت شرافتمندانه
nonconformity
عدم موافقت
accorded
موافقت کردن
no go
<idiom>
موافقت نکردن
in league with
<idiom>
موافقت مخفیانه
concordat
موافقت نامه
incongrvity
عدم موافقت
consent
موافقت کردن
congruency
موافقت تناسب
agreements
موافقت نامه
congruence
موافقت تناسب
consented
موافقت کردن
compliable
قابل موافقت
accommodations
تطبیق موافقت
accommodation
تطبیق موافقت
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
collogue
موافقت دروغی کردن
disgreement
عدم موافقت اختلاف
assenting
رضایت دادن موافقت
assented
رضایت دادن موافقت
in agreement with somebody
با کسی موافقت داشتن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
assent
رضایت دادن موافقت
assents
رضایت دادن موافقت
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
consenting
موافقت رضایت دادن
wage agreement
موافقت نامه دستمزد
approbate
پسندیدن موافقت کردن
consented
موافقت رضایت دادن
bond
تعهد موافقت نامه
incongruousness
عدم موافقت یا تطابق
consent
موافقت رضایت دادن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
unity
شراکت موافقت واحد
consents
موافقت رضایت دادن
trade agreement
موافقت نامه تجاری
geneva convention
موافقت نامه ژنو
to come to terms
سازش یا موافقت پیداکردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
protocol
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
protocols
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
bretton woods agreement
موافقت نامه برتن وودز
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to assent
مورد موافقت قرار دادن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded.
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
indicator
نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
overt collusion
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
altitude azimuth
عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
escrow
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.
او
[زن]
موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او
[زن]
درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
giver
دهنده
shover
هل دهنده
pusher
هل دهنده
donar
دهنده
pushers
هل دهنده
donors
دهنده
joggers
هل دهنده
donor
دهنده
transferor
دهنده
trimestr
رخ دهنده
jogger
هل دهنده
irriguous
اب دهنده
lurer
فریب دهنده
deluder
فریب دهنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com