English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
meal time موقع خوراک
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
gastronome EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
at the precise moment در سر موقع
occasion موقع
occasioned موقع
term موقع
occasioning موقع
behind time بی موقع
seasonably به موقع
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
inopportunely بی موقع
terming موقع
termed موقع
occasions موقع
periods موقع
nailed به موقع
nails به موقع
period موقع
inapposite بی موقع
unseasonably بی موقع بی جا
unseasonable بی موقع بی جا
at an unearthy hour بی موقع
nail به موقع
nicking موقع بحرانی
tactfully موقع شناس
fieldcorn موقع جولان
nick موقع بحرانی
tactful موقع شناس
in due course در موقع خود
belatedly دیرتر از موقع
rooms محل موقع
room محل موقع
nicked موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
e. to the occasion درخور موقع
belated دیرتر از موقع
to be proper for به موقع بودن
at a later period در موقع دیگر
by this تا این موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
criticalness اهمیت موقع
juncture موقع بحرانی
tactless موقع نشناس
times فرصت موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
post entry ثبت پس از موقع
nailed به موقع پرداختن
discreet <adj.> موقع شناس
nails به موقع پرداختن
the proper time to do a thing موقع مناسب
place مکان موقع
places مکان موقع
placing مکان موقع
discretional <adj.> موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
time فرصت موقع
seed time موقع تخمکاری
inopportune بی موقع نامناسب
situation محل موقع
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
timed فرصت موقع
situations محل موقع
on one occasion دریک موقع
positioning موقع یابی
tactlessly موقع نشناس
nail به موقع پرداختن
till his return تا موقع برگشتن او
discrete <adj.> موقع شناس
noontime موقع فهر
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
pro hac vice برای این موقع
put in force به موقع اجرا گذاشتن
premature قبل از موقع نابهنگام
show up سر موقع حاضر شدن
seedtime موقع تخم کاری
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
early resupply تجدید اماد به موقع
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
opportuneness موقعیت موقع بودن
mealtime موقع صرف غذا
here در این موقع اکنون
exigence ضرورت موقع تنگ
mealtimes موقع صرف غذا
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
playtime موقع شروع نمایش
d. situation موقع یا موقعیت باریک
the hour has struck موقع بحران رسید
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
cut short پیش از موقع قطع کردن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
meat خوراک
fare خوراک
mess :یک خوراک
oligotrophic کم خوراک
keep خوراک
repast خوراک
messes :یک خوراک
repasts خوراک
pabulum خوراک
passage money خوراک
at mess سر خوراک
viands خوراک
victuals خوراک
butterpump غم خوراک
meats خوراک
faring خوراک
fares خوراک
fared خوراک
nutrition خوراک
messmate هم خوراک
tucker خوراک
nutriment خوراک
tack خوراک
tacked خوراک
tacking خوراک
tacks خوراک
feeds خوراک
keeps خوراک
nutriments خوراک
foods خوراک
feed خوراک
intakes خوراک
intake خوراک
chow خوراک
nourishment خوراک
food خوراک
chows خوراک
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
health foods خوراک بهداشتی
eating house خوراک پزخانه
hors d'oeuvre پیش خوراک
treats خوراک رایگان
treated خوراک رایگان
treat خوراک رایگان
junk food گنده خوراک
dish سینی خوراک
hors d'oeuvres پیش خوراک
dishes سینی خوراک
feedstuff خوراک حیوانات
frugal food خوراک ساده
plats du jour خوراک روز
plat du jour خوراک روز
recipe خوراک دستور
he partook of fare در خوراک ما شریک شد
heterotroph خوراک گیر
recipes خوراک دستور
junk foods گنده خوراک
slops خوراک ابکی
food gathering خوراک اوری
health food خوراک بهداشتی
kingfisher ماهی خوراک
eating خوش خوراک
eating خورد و خوراک
feed خوراک علوفه
feed خوراک دادن
sitophobia خوراک هراسی
snacks خوراک سرپایی
slipslop خوراک ابکی
snacks خوراک مختصر
snack خوراک سرپایی
snack خوراک مختصر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com