English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 266 (14 milliseconds)
English Persian
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
Search result with all words
incommodious ناراحت
worried ناراحت
fidgety ناراحت
grouch ادم ناراحت
grouched ادم ناراحت
grouches ادم ناراحت
grouching ادم ناراحت
distraught شوریده ناراحت
hung over ناراحت ازاعتیاد
distemper ناراحت کردن
uncomfortable ناراحت
uncomfortably ناراحت
nightmare خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmares خواب ناراحت کننده و غم افزا
painful ناراحت کننده
inconvenient ناراحت
uneasily ناراحت
uneasy ناراحت
fidget ناراحت بودن
fidgeted ناراحت بودن
fidgeting ناراحت بودن
fidgets ناراحت بودن
discomfort ناراحت کردن
discomforts ناراحت کردن
discomfiture ناراحت کردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles ناراحت کردن مغشوش کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
upset نژند ناراحت
upsets نژند ناراحت
upsetting نژند ناراحت
harass ناراحت کردن دشمن
harasses ناراحت کردن دشمن
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
bug کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
fretful ناراحت
disquiet ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
disturbed ناراحت
tense ناراحت
tensed ناراحت
tenser ناراحت
tenses ناراحت
tensest ناراحت
tensing ناراحت
comfortless ناراحت
discommode ناراحت کردن
hagride ناراحت کردن عاجز کردن
i passed an uneasy night ناراحت بودم
ill at ease ناراحت
incommode ناراحت کردن
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
incommoded by want of room ناراحت از حیث
incommodiously بطور ناراحت
peaceless ناراحت
perturb ناراحت کردن
to be on thorns ناراحت یادل واپس بودن
to feel strange ناراحت بودن
unhandy ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
worrywart ادم غصه خور و ناراحت
off-putting ناراحت کننده
uptight ناراحت
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind. خیالم را ناراحت کرده است
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
He feels bad about it . He is concerned about it. از این موضوع ناراحت است
down in the dumps <idiom> ناراحت
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
turn (someone) off <idiom> ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
under a cloud <idiom> ناراحت وغمگین
antsy <adj.> بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
He gets really upset. او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
I was devastated. <idiom> من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
upsetting conversation گفتگو ناراحت کننده
walking on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
treading on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
Other Matches
hassling دردسر
todo دردسر
aggro دردسر
effortless بی دردسر
headache دردسر
effortlessly بی دردسر
hassle دردسر
hassled دردسر
hassles دردسر
in hot water <idiom> در دردسر
cushy بی دردسر
headaches دردسر
cushiest بی دردسر
cushier بی دردسر
bothersome پر دردسر
agreat d. of trouble دردسر زیاد
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
make waves <idiom> ایجاد دردسر
mess up <idiom> به دردسر افتادن
hot potatoes مایهی دردسر
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
trouble-free <adj.> بدون دردسر
troublesome <adj.> دردسر آفرین
money for jam <idiom> پول بی دردسر
inconvenience دردسر ناسازگاری
psychic income درامد بی دردسر
inconvenienced دردسر ناسازگاری
inconveniences دردسر ناسازگاری
inconveniencing دردسر ناسازگاری
bother دردسر دادن
bothered دردسر دادن
bothering دردسر دادن
bothers دردسر دادن
problem-free <adj.> بدون دردسر
hot potato مایهی دردسر
soft loan وام بدون دردسر
soft loans وام بدون دردسر
to be toast [American E] <idiom> در دردسر بزرگی بودن
cushily اسان وبی دردسر
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
let sleeping dogs lie <idiom> [دنبال دردسر نگرد]
trachle سبب خستگی یا دردسر
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
To get embroiled in something. د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
psychic income درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
to cause trouble for oneself برای خود دردسر راه انداختن
I didn't intend to involve you in this mess. من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
get into a row مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
annoyance اذیت
teaze اذیت
devilment [British E] اذیت
aggro اذیت
mischievousness اذیت
hurtless بی اذیت
tease اذیت
teased اذیت
teases اذیت
harassment اذیت
frets اذیت
fret اذیت
harm اذیت
harmed اذیت
harming اذیت
harms اذیت
injury اذیت
vexation اذیت
nuisance اذیت
nuisances اذیت
vexations اذیت
inconvenience اذیت
inconvenienced اذیت
inconveniences اذیت
inconveniencing اذیت
persecution اذیت
harms اذیت کردن
hassles اذیت کردن
harm اذیت کردن
chivying اذیت کردن
chivvying اذیت کردن
harmed اذیت کردن
chivvy اذیت کردن
chivvies اذیت کردن
harming اذیت کردن
chivvied اذیت کردن
mischief اذیت شیطنت
chivies اذیت کردن
chivied اذیت کردن
persecute اذیت کردن
hindrances اذیت ازار
hindrance اذیت ازار
nuisances اذیت کردن
teasers اذیت کننده
teaser اذیت کننده
harmlessly بطوربی اذیت
hock اذیت کردن
hurt اذیت کردن
annoyance اذیت کردن
hurts صدمه اذیت
hurts اذیت کردن
hurting صدمه اذیت
hurting اذیت کردن
hurt صدمه اذیت
nuisance اذیت کردن
hassling اذیت کردن
worries اذیت کردن
ornary اذیت کننده
onery اذیت کننده
pester اذیت کردن
pestered اذیت کردن
pestering اذیت کردن
pesters اذیت کردن
i hurt my self اذیت شدم
get hurt اذیت شدن
offend اذیت کردن
offended اذیت کردن
offends اذیت کردن
chive اذیت کردن .
chew out اذیت کردن
persecutor اذیت کننده
worry اذیت کردن
ornery اذیت کننده
to get hurt اذیت شدن
persecuting اذیت کردن
to get on ones nerves اذیت کردن
hassle اذیت کردن
hassled اذیت کردن
bedevil اذیت کردن
persecutors اذیت کننده
persecutes اذیت کردن
bedevilled اذیت کردن
bedevils اذیت کردن
persecuted اذیت کردن
bedevilling اذیت کردن
annoyed رنجاندن اذیت کردن
needles اذیت کردن عقربه
annoy رنجاندن اذیت کردن
grinds ساییدن اذیت کردن
did you hurt your self a ایاهیچ اذیت شدید
annoys رنجاندن اذیت کردن
needled اذیت کردن عقربه
grind ساییدن اذیت کردن
needle اذیت کردن عقربه
he intends mischief قصدش اذیت است
needling اذیت کردن عقربه
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
harass به ستوه اوردن اذیت کردن
injuring اذیت کردن صدمه زدن
injure اذیت کردن صدمه زدن
indemnify لطمه زدن به اذیت کردن
injures اذیت کردن صدمه زدن
harasses به ستوه اوردن اذیت کردن
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
fleas i. doges and cats کیک هاسگ و گربه را اذیت می کنند
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
hurts اذیت کردن صدمه زدن اسیب
hurt اذیت کردن صدمه زدن اسیب
touse اذیت کردن اندامهای کسی را کشیدن
hurting اذیت کردن صدمه زدن اسیب
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
vexatious action دعوائی که هدف ان فقط ایذاء و اذیت طرف باشد
Thinking of it still gives me a pang. [Colloquial] هنوز من را آزار می دهد [اذیت می کند] وقتی که در باره آن فکر می کنم.
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
ratten بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
badgers اذیت کردن ازار کردن
badger اذیت کردن ازار کردن
grieving اذیت کردن اندوهگین کردن
grieves اذیت کردن اندوهگین کردن
badgering اذیت کردن ازار کردن
badgered اذیت کردن ازار کردن
harass عاجز کردن اذیت کردن
harasses عاجز کردن اذیت کردن
grieve اذیت کردن اندوهگین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com