Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
Other Matches
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
bothers
دردسر دادن
bothering
دردسر دادن
bothered
دردسر دادن
bother
دردسر دادن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
bugging
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
thole
گذاردن اجازه دادن
adopting
تعمید دادن نام گذاردن
tell
تشخیص دادن فرق گذاردن
telling-off
تشخیص دادن فرق گذاردن
re lay
دوباره گذاردن یا قرار دادن
adopts
تعمید دادن نام گذاردن
tells
تشخیص دادن فرق گذاردن
hypothecate
وثیقه قرار دادن رهن گذاردن
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
hassle
دردسر
headaches
دردسر
hassled
دردسر
hassles
دردسر
cushy
بی دردسر
cushier
بی دردسر
cushiest
بی دردسر
hassling
دردسر
bothersome
پر دردسر
in hot water
<idiom>
در دردسر
effortlessly
بی دردسر
todo
دردسر
effortless
بی دردسر
headache
دردسر
aggro
دردسر
mess up
<idiom>
به دردسر افتادن
agreat d. of trouble
دردسر زیاد
hot potatoes
مایهی دردسر
inconvenienced
دردسر ناسازگاری
make waves
<idiom>
ایجاد دردسر
troublesome
<adj.>
دردسر آفرین
inconveniencing
دردسر ناسازگاری
inconvenience
دردسر ناسازگاری
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
in the soup
<idiom>
در دردسر افتادن
inconveniences
دردسر ناسازگاری
hot potato
مایهی دردسر
psychic income
درامد بی دردسر
problem-free
<adj.>
بدون دردسر
trouble-free
<adj.>
بدون دردسر
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
let sleeping dogs lie
<idiom>
[دنبال دردسر نگرد]
soft loan
وام بدون دردسر
soft loans
وام بدون دردسر
to be toast
[American E]
<idiom>
در دردسر بزرگی بودن
cushily
اسان وبی دردسر
trachle
سبب خستگی یا دردسر
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
inconvenient
ناراحت
peaceless
ناراحت
ill at ease
ناراحت
tensing
ناراحت
tensed
ناراحت
tensest
ناراحت
worried
ناراحت
fidgety
ناراحت
tenser
ناراحت
tenses
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
ناراحت
tense
ناراحت
uneasy
ناراحت
uptight
ناراحت
fretful
ناراحت
uneasily
ناراحت
incommodious
ناراحت
comfortless
ناراحت
uncomfortably
ناراحت
disturbed
ناراحت
uncomfortable
ناراحت
psychic income
درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
To get embroiled in something.
د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
fidgeting
ناراحت بودن
fidget
ناراحت بودن
grouching
ادم ناراحت
distraught
شوریده ناراحت
grouches
ادم ناراحت
fidgets
ناراحت بودن
upsetting
نژند ناراحت
grouched
ادم ناراحت
upset
نژند ناراحت
grouch
ادم ناراحت
incommodiously
بطور ناراحت
upsets
نژند ناراحت
fidgeted
ناراحت بودن
discomfort
ناراحت کردن
distemper
ناراحت کردن
off-putting
ناراحت کننده
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
painful
ناراحت کننده
discommode
ناراحت کردن
hung over
ناراحت ازاعتیاد
discomfiture
ناراحت کردن
to feel strange
ناراحت بودن
under a cloud
<idiom>
ناراحت وغمگین
incommoded by want of room
ناراحت از حیث
discomforts
ناراحت کردن
incommode
ناراحت کردن
perturb
ناراحت کردن
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
to cause trouble for oneself
برای خود دردسر راه انداختن
antsy
<adj.>
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
harasses
ناراحت کردن دشمن
upsetting conversation
گفتگو ناراحت کننده
What have I done to offend you?
من چطور تو را ناراحت کردم؟
harass
ناراحت کردن دشمن
nightmare
خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmares
خواب ناراحت کننده و غم افزا
He is on edge. He is restive.
آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind.
خیالم را ناراحت کرده است
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
worrywart
ادم غصه خور و ناراحت
to be on thorns
ناراحت یادل واپس بودن
He gets really upset.
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
disquiet
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
He feels bad about it . He is concerned about it.
از این موضوع ناراحت است
get into a row
مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
I didn't intend to involve you in this mess.
من نمی خواستم تو را با این گرفتاری
[دردسر]
درگیر کنم.
I was devastated.
<idiom>
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
unhandy
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
to poke one's head into a hornets' nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
to open a can of worms
<idiom>
چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود
[اصطلاح مجازی]
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
impone
گذاردن
skew
کج گذاردن
table
تو گذاردن
lay
گذاردن
sets
گذاردن
instate
گذاردن
skews
کج گذاردن
to leave out
جا گذاردن
tabling
تو گذاردن
tables
تو گذاردن
setting up
گذاردن
skewing
کج گذاردن
tabled
تو گذاردن
set
گذاردن
lays
گذاردن
invested
گذاردن
to lay it on thick
گذاردن
to lay it on with a trowel
گذاردن
invest
گذاردن
invests
گذاردن
repose
گذاردن
investing
گذاردن
reposal
گذاردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
interlay
در میان گذاردن
skews
اریب گذاردن
interlocate
در میان گذاردن
put-up
در فرف گذاردن
put up
در فرف گذاردن
exposing
روباز گذاردن
impress
باقی گذاردن
awarding
امانت گذاردن
reverence
احترام گذاردن
check
نشان گذاردن
thwart
بی نتیجه گذاردن
interposing
پا به میان گذاردن
impress
نشان گذاردن
interposed
پا به میان گذاردن
reposit
ودیعه گذاردن
innovated
بدعت گذاردن
innovate
بدعت گذاردن
embowel
در روده گذاردن
innovates
بدعت گذاردن
placing at disposal
در دسترس گذاردن
innovating
بدعت گذاردن
skewing
اریب گذاردن
interposes
پا به میان گذاردن
awarded
امانت گذاردن
assessing
خراج گذاردن بر
interpose
پا به میان گذاردن
assesses
خراج گذاردن بر
award
امانت گذاردن
shelve
در قفسه گذاردن
endorses
صحه گذاردن
places
در محلی گذاردن
endorsed
صحه گذاردن
endorse
صحه گذاردن
sashes
پنجره گذاردن
sash
پنجره گذاردن
procrastinating
معوق گذاردن
place
در محلی گذاردن
stroking
سرکش گذاردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com