English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
irregular نا منظم غیر رسمی
Other Matches
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary مامور رسمی مقام رسمی
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
review بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
systematic منظم
in good order <adj.> منظم
orderlies منظم
regulars منظم
pitched منظم
orderly منظم
presentable <adj.> منظم
ordered منظم
straight <adj.> منظم
business like منظم
regular <adj.> منظم
symmetric منظم
tidy <adj.> منظم
businesslike منظم
methodical منظم
trim <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
neat <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
kelter منظم
proper <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
first string منظم
steady <adj.> منظم
in kelter منظم
regular army ارتش منظم
squares منظم حسابی
regularising منظم کردن
lattices توری منظم
regularized منظم کردن
regularizing منظم کردن
standing army ارتش منظم
order منظم کردن
systematic irrigation ابیاری منظم
regularize منظم کردن
regularizes منظم کردن
shipshape منظم کردن
regulater منظم کردن
systematic error خطای منظم
regular set مجموعه منظم
regular polymer بسپار منظم
squaring منظم حسابی
squared منظم حسابی
square منظم حسابی
lattice توری منظم
regularised منظم کردن
regularises منظم کردن
regular expression مبین منظم
duly <adv.> بصورت منظم
arrays منظم کردن
array منظم کردن
tidily <adv.> بصورت منظم
to set in order منظم کردن
to set to rights منظم کردن
neatly <adv.> بصورت منظم
duly <adv.> بطور منظم
tidily <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
well conditioned مرتب و منظم
well ordered مرتب و منظم
neatly <adv.> بطور منظم
procession بصورت صفوف منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
procession درصفوف منظم پیشرفتن
ranks اراستن منظم کردن
processions بصورت صفوف منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
ranked اراستن منظم کردن
unconventional جنگ غیر منظم
irregulars عده غیر منظم
tidily بطور اراسته و منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
tidier پاکیزه منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
lattice network شبکه توری منظم
tidy پاکیزه منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
tidying پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
taut loom چله سفت و منظم
regular پرسنل کادر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
regular grammar دستور زبان منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
systematic منظم نظم پذیر
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
pogroms قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
orthodox رسمی
institutional رسمی
official رسمی
formal رسمی
solemn رسمی
formmal رسمی
official communications ابلاغیه رسمی
official meeting ملاقات رسمی
official channels مجاری رسمی
official meeting اجتماع رسمی
prothonotary سردفتراسناد رسمی
official prices قیمتهای رسمی
official rate نرخ رسمی
official language زبان رسمی
aregular cook اشپز رسمی
smallage کرفس رسمی
official jurnal روزنامه رسمی
official gazette روزنامه رسمی
official deed سند رسمی
boarding call بازدید رسمی
official channels طرق رسمی
bonspiel مسابقه رسمی
protests اعتراض رسمی
protest واخواست رسمی
officiously بطورغیر رسمی
insignia مدال رسمی
insignia نشان رسمی
officialize رسمی کردن
protest اعتراض رسمی
prontonotary سردفتراسناد رسمی
protests واخواست رسمی
official receipt رسید رسمی
protesting اعتراض رسمی
protesting واخواست رسمی
official religion دین رسمی
protested اعتراض رسمی
protested واخواست رسمی
tux لباس رسمی
official authorities مراجع رسمی
formal accountability ذیحسابی رسمی
driss uniform لباس رسمی
dress uniform انیفرم رسمی
dress suit لباس رسمی شب
hansard مذاکرات رسمی
speedwell سیزاب رسمی
standard time زمان رسمی
state religion مذهب رسمی
formal education اموزش رسمی
formal group گروه رسمی
formal review سان رسمی
formal review بررسی رسمی
extra official غیر رسمی
statute mile مایل رسمی
insigne نشان رسمی
insigne مدال رسمی
solemn form طریقه رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com