Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
self relative
نسبت بخود
Other Matches
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
to remember oneself
بخود امدن
self exaltation
بخود بالیدن
assumed
بخود بسته
self dramatization
بخود بندی
bethink
بخود امدن
playact
بخود بستن
to suck in
بخود کشیدن
self congratulation
تبریک بخود
aplomb
اطمینان بخود
by it self
خود بخود
spontaneous
خود بخود
self confident
مطمئن بخود
arrogation
بخود بستن
assume
بخود گرفتن
narcissism
عشق بخود
self-help
کمک بخود
to imbrue with blood
بخود اغشتن
self help
کمک بخود
self consequence
اهمیت بخود
assumes
بخود گرفتن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
self dependent
متکی بخود
self-pity
ترحم بخود
preening
بخود بالیدن
substantive
متکی بخود
preened
بخود بالیدن
self pity
ترحم بخود
sham
بخود بستن
preen
بخود بالیدن
self trust
اعتماد بخود
feign
بخود بستن
pretend
بخود بستن
self respect
احترام بخود
preens
بخود بالیدن
introspect
بخود برگشتن
spohnge
بخود کشیدن
he was restored to reason
بخود امد
self importance
دادن بخود
dissemble
بخود بستن
assumable
بخود گرفتنی
to take the sun
افتاب بخود دادن
self subsistence
اعاشه خود بخود
to stint oneself
تنگی بخود دادن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
assumed
بخود گرفته عاریتی
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
self rewarding
پاداش دهنده بخود
self fertility
لقاح خود بخود
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
monopolized
بخود انحصار دادن
monopolize
بخود انحصار دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
to be moped
بخود راه دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
self divison
تقسیم خود بخود
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
monopolizing
بخود انحصار دادن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
appropriator
بخود اختصاص دهنده
delusion of reference
هذیان بخود بستن
lion skin
دلیری بخود بسته
muster up your courage
جرات بخود بدهید
lay out oneself
بخود زحمت دادن
abiogenesis
تولید خود بخود
screw up one's courage
جرات بخود دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
autoplasty
پیوند از خود بخود
self activity
فعالیت خود بخود
self charging
خود بخود پر شونده
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
self formed
خود بخود تشکیل شده
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
self rising
خود بخود بلند شونده
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
feigns
بخود بستن جعل کردن
feign
بخود بستن جعل کردن
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
self registering
خود بخود ثبت کننده
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
self moved
دارای حرکت خود بخود
self tightening
خود بخود تنگ شونده
self lubricating
خود بخود نرم شونده
assume
بخود بستن وانمود کردن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
self insured
خود بخود بیمه شده
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
format
نسبت
relational
نسبت
proportional
به نسبت
ratios
نسبت
formats
نسبت
ratio
نسبت
in connexion with
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
in respect of
به نسبت
in the ratio of
به نسبت
apropos of
نسبت به
in regard of
نسبت به
in regard to
نسبت به
as compared to
نسبت به
in relation to
نسبت به
cognation
نسبت
kinship
نسبت
in respect of
نسبت به
the rat of to
نسبت دو به سه
quotient
نسبت
rate
نسبت
respects
نسبت
with respect to
نسبت به
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
to
تا نسبت به
respect
نسبت
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
t ratio
نسبت تی
uncross
نسبت
rates
نسبت
quotients
نسبت
bearing
نسبت
rapport
نسبت
proportions
نسبت
proportion
نسبت
towards
نسبت به
than
نسبت به
relation
نسبت
one's complement
متمم نسبت به یک
bear on
نسبت داشتن
mobility ratio
نسبت تحرک
price ratio
نسبت قیمت
bypass ratio
نسبت کنارگذاری
regards
باره نسبت
nines complement
متمم نسبت به 9
regard
باره نسبت
porosity
نسبت روزنه ها
regarded
باره نسبت
operating ratio
نسبت عملیاتی
crediting
نسبت دادن
progenitorship
نسبت جدی
aspect ratio
نسبت صفحه
ascribable
نسبت دادنی
weight ratio
نسبت وزن
water cement ratio
نسبت اب و سیمان
ratio of transformer
نسبت مبدل
voltage ratio
نسبت ولتاژ
void ratio
نسبت منفذها
transformer ratio
نسبت مبدل
ratio detector
اشکارساز نسبت
aspect ratio
نسبت تصویر
progressive ratio
نسبت تصاعدی
baud rate
نسبت باود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com