Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
gatefold
نقشه تاشده در میان کتاب
Other Matches
circinate
تاشده
conduplicate
تاشده
buckled plate
صفحه تاشده
capitulary
کتاب راهنمای کلمات کتاب مقدس کتاب دعا
deuteronomic
وابسته به کتاب تثنیه که دومین کتاب تورات است
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
book of reference
کتاب برای مراجعه گاهگاهی کتاب راهنما
reader
مصصح چاپخانه کتاب قرائت کتاب خواندنی
readers
مصصح چاپخانه کتاب قرائت کتاب خواندنی
caxton
کتاب کاکستون نخستین کتاب چاپ کن انگلیسی
maps
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
strategies
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
conformal projection
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
line route map
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan
نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
control map
نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
cartographer
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
cartographers
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
hyetography
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
invisible hand
منشاء این اصطلاح کتاب "ثروت ملل "ادام اسمیت است . بر اساس این کتاب
futtock
میان چوب میان تیر
intervenient
در میان اینده واقع در میان
topographic map
نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
mapping
نقشه کشی کردن تهیه نقشه
storage map
نقشه انباره نقشه انبارش
orthographic
تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
geodesy
نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
map sheet
شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
spandrel
لچک
[در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
outline assembly drawing
نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
geodetic datum
سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
map compilation
تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
bench mark
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
computer aided design and drafting
طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
grid navigation
ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه
projections
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
projection
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
trimsize
اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه
polar stereographic
سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی
trig list
لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده
survey station
ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
map plane
سطح مبنای تراز نقشه مبنای تراز نقشه
centers
میان
intershoot
در میان
centre
میان
centered
میان
into
در میان
shortcut
میان بر
diameters
میان بر
amid
در میان
amongst
در میان
diameter
میان بر
staggers
یک در میان
centred
میان
mean water
میان اب
thru
از میان
half back
میان
waistlines
میان
waistline
میان
per
از میان
mongst
میان
middling
میان
between
میان
midrib
رگ میان
among
میان
mesocarp
میان بر
middle part
میان
mean line
خط میان
omphalos
میان
through
از میان
waists
میان
waist
میان
center
میان
in the midden of
در میان
in our midst
در میان ما
overthwart
از میان
middle
میان
middles
میان
cross country
میان بر
crosscut
میان بر
staggering
یک در میان
stagger
یک در میان
letter writer
کتاب
texts
کتاب
books
کتاب
booked
کتاب
book
کتاب
bokk
کتاب
i sold the book for rials 0
کتاب را
hexateuch
شش کتاب
text
کتاب
that book
ان کتاب
field control
نقاط کنترل نقشه برداری نقاط کنترل زمینی نقشه برداری
middle aged
میان سال
via
میان راه
meant
میان مشترک
interpolation
میان یابی
interpolations
میان یابی
hollows
میان تهی
interpersonal
میان فردی
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
interindividual
میان فردی
navels
میان وسط
navel
میان وسط
middle age
میان سال
midsection
میان بخش
mezzo-sopranos
میان صدا
midcourse
میان راه
middle finger
انگشت میان
hollow
میان تهی
middle sized
میان اندازه
middle weight
میان وزن
middlemost
میان ترین
midmost
میان ترین
midships
در میان کشتی
middleware
میان افزار
middleweight
میان وزن
midrange
میان دامنه
middle-aged
میان سال
mezzo soprano
میان صدا
of middle a
میان سال
mezzo-soprano
میان صدا
midrib
رگ میان برگ
midbrain
میان مغز
diaphragm
میان پرده
abrogates
از میان برده
meddled
میان وسط
abrogate
از میان برده
With a slender waist.
میان با ریک
meddles
میان وسط
short circuiting
میان بر زدن
shortcut
راه میان بر
meddle
میان وسط
interject
در میان اوردن
interjected
در میان اوردن
parenthetical
میان دو کمانک
interjecting
در میان اوردن
interjects
در میان اوردن
intervene
در میان امدن
intervened
در میان امدن
extra-mural
میان دانشگاهی
intervenes
در میان امدن
shortcut
میان برکردن
waists
میان تنه
waist
میان تنه
to cut off a corner
میان برکردن
triple space
دو سطر در میان
diaphragms
میان پرده
osculant
در میان چندچیز
to make mincemeat of
از میان بردن
spotty
چنددر میان
interposing
پا به میان گذاردن
interpose
پا به میان گذاردن
slim jim
لاغر میان
interposed
پا به میان گذاردن
interposes
پا به میان گذاردن
short cut
راه میان بر
short cuts
راه میان بر
staggered riveting
پرچکاری یک در میان
high-pitched
میان فراز
mesothorax
میان سیه
halfback
میان بازیکن
among each other
<adv.>
میان خودشان
cross cultural
میان فرهنگی
cross-cultural
میان فرهنگی
inter nos
در میان خودمان
insuperable
از میان برنداشتنی
inter se
میان خودشان
inter vivos
در میان زنده ها
midweek
میان هفته
cutoff
راه میان بر
decussate
یکی در میان
halt back
میان بازی کن
heart wood
میان چوب
heartwood
میان چوب
cut of a corner
میان بر کردن
medium term
میان مدت
cut across
میان بر کردن
interfluves
میان دو رود
centration
میان گرایی
to gird up one's loins
میان بستن
intervascular
واقع در میان رگ ها
intermontane
میان کوه
interlucent
میان تاب
interlocate
در میان گذاردن
interlay
در میان گذاردن
interjectory
در میان انداخته
interjectory
در میان اورده
blow in
حمله از میان خط
intergroup
میان گروهی
interjacency
میان بودن
intermural
میان دیواری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com