English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (13 milliseconds)
English Persian
near point نقطه نزدیک
Search result with all words
midpoint نقطه میانی یا نزدیک مرکز
midpoints نقطه میانی یا نزدیک مرکز
check mark علامتی در نزدیکی خط اغاز علامتی نزدیک نقطه اغازپرش یا پرتاب
check point علامتی نزدیک نقطه اغاز پرش یا پرتاب
coast in point نقطه نزدیک شدن کشتی به ساحل
finish crossover طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
free drop برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
Other Matches
junctions محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
pointillism شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
switching مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zero پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
load point نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approach فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approached فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
mark هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
marks هدف نقطه اغاز نقطه فرود
approaches فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing point نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing points نقطه تقاطع نقطه تلاقی
holding point نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
punctuation marks علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
pointillism نقاشی نقطه نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
polkadot طرح نقطه نقطه خال خال
speckle نقطه نقطه یا خال خال کردن
forthcoming نزدیک
neighbouring نزدیک
neared نزدیک
contiguous نزدیک
by از نزدیک
near- نزدیک
approaching نزدیک
caudal نزدیک به دم
on the eve of نزدیک
closes نزدیک
nearer نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
next door to نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
cephalo نزدیک به سر
up to <idiom> نزدیک به
closer نزدیک
near by نزدیک
near by نزدیک به
close نزدیک
near at hand نزدیک
near نزدیک
at hand نزدیک
imminent نزدیک
beside نزدیک
narrowly از نزدیک
towards نزدیک
fast by نزدیک
to gain ground upon نزدیک
near upon نزدیک
adjacent نزدیک
hand to hand نزدیک
forbye از نزدیک
nears نزدیک
close aboard نزدیک
hard by نزدیک
close-ups از نزدیک
close-up از نزدیک
close up از نزدیک
in sight نزدیک
close by نزدیک
hand-to-hand نزدیک
nigh نزدیک
proximate نزدیک
foreby نزدیک
closest نزدیک
forby نزدیک
forby از نزدیک
on the verge of نزدیک به
nearing نزدیک
nearby نزدیک
vicinal نزدیک
nearest نزدیک
upcoming نزدیک
accessible نزدیک
forbye نزدیک
to come by نزدیک شدن
near sightedness نزدیک بینی
graze نزدیک به زمین
grazed نزدیک به زمین
to keep close نزدیک ماندن
paranasal نزدیک بینی
inextremis نزدیک بمرگ
myopy نزدیک بینی
short نزدیک تور
besides بعلاوه نزدیک
Near our office . نزدیک اداره ما
infighting نبرد نزدیک
adjoining نزدیک مجاور
grazes نزدیک به زمین
to gain on نزدیک شدن به
caudal نزدیک به انتها
at پهلوی نزدیک
stand by <idiom> نزدیک بودن
near sight نزدیک بینی
shortest نزدیک تور
shorter نزدیک تور
to be on the way نزدیک شدن
keep back نزدیک نشوید
close coordination هماهنگی نزدیک
close نزدیک بهم
acceding نزدیک شدن
accedes نزدیک شدن
close نزدیک به ناو
acceded نزدیک شدن
accede نزدیک شدن
proximal نزدیک مبدا
low نزدیک سبد
toward نزدیک به مقارن
deciding نزدیک به هدف
abutted نزدیک بودن
abuts نزدیک بودن
abut نزدیک بودن
paulo postfuture اینده نزدیک
approachable نزدیک شدنی
recent memory حافظه نزدیک
converge به هم نزدیک شدن
converged به هم نزدیک شدن
closer نزدیک به ناو
short-sighted نزدیک بین
nearsighted نزدیک بین
near-sighted نزدیک بین
near sighted نزدیک بین
myopic نزدیک بین
beetle eyed نزدیک بین
closer نزدیک بهم
closes نزدیک به ناو
closes نزدیک بهم
closest نزدیک به ناو
closest نزدیک بهم
converging به هم نزدیک شدن
converges به هم نزدیک شدن
upcoming دراتیه نزدیک
paranephric نزدیک گرده
parahepatic نزدیک جگر
Near East خاور نزدیک
almost بطور نزدیک
adductor نزدیک کننده
nearsightedness نزدیک بینی
nearer the end نزدیک تر بیابان
insides نزدیک بمرکز
inside نزدیک بمرکز
admaxillary نزدیک ارواره
aftermost نزدیک پاشنه
aggress نزدیک شدن
near shore نزدیک به ساحل
subadult نزدیک سن تکلیف
subapical نزدیک راس
subcentral نزدیک مرکز
subsaturated نزدیک به اشباع
adducent نزدیک کننده
neighbor همسایه نزدیک
myopia نزدیک بینی
on the simmer نزدیک بجوش
of kin نزدیک همانند
odd comeshortly اینده نزدیک
odd comeshortly روز نزدیک
short sighted نزدیک بین
parotic نزدیک به گوش
deep نزدیک به هدف
deeper نزدیک به هدف
deepest نزدیک به هدف
foreground نزدیک نما
by نزدیک کنار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com