English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English Persian
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
Other Matches
sigmagram نگاره نمرات معیار
army standard score نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
To pass (fail,flunk) an exam. درامتحان قبول ( رد )شدن
To sit for an examination. درامتحان شرکت کردن
To cheat in an examination. درامتحان تقلب کردن
get hold of yourself گیرتون آوردم
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
Fortunately I wasnt hurt. شانس آوردم . طوریم نشد
What a mes I made of my life . دیدی چه بروز خودم آوردم
At last I caught ( got) you . بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
Much as I raked my brain . هر چقدر به مغزم فشار آوردم
I spoke my mind. آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
My jaw dropped to the floor! <idiom> از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! [اصطلاح روزمره]
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
charmingness خوبی
Excellencies خوبی
primeness خوبی
goodliness خوبی
niceness خوبی
agreeableness خوبی
nicety خوبی
goodness خوبی
niceties خوبی
Excellency خوبی
wellness خوبی
agreeability خوبی
admirableness خوبی
the work was well paid پول خوبی
I made a decent profit. سود خوبی بر دم
poverty is a good test خوبی است
a nice guy آدم خوبی
our library is well stocked خوبی دارد
the watch is warranted خوبی ساعت
lambhood بره خوبی
gracing زیبایی خوبی
excellence خوبی تفوق
graces زیبایی خوبی
graced زیبایی خوبی
grace زیبایی خوبی
a nice guy مرد خوبی
as good as بهمان خوبی
bovarism بوواری خوبی
with the best of them <idiom> به خوبی هرکس
epicurus و خوبی است
fineness لطافت خوبی
good wishes ارزوی خوبی
worse for wear <idiom> نهبه خوبی جدیدتر
they put up a good fight جنگ خوبی کردند
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
cash cow <idiom> منبع خوبی از پول
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
He writes well . he wields a formidable pen . قلم خوبی دارد
feel like a million dollars <idiom> احساس خوبی داشتن
He pocketed a tidy sum. پول خوبی به جیب زد
what a nice man he is! چه ادم خوبی است !
maintained به خوبی مراقبت شده
maintain به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
He is a good ( nice ) fellow(guy) اوآدم خوبی است
maintains به خوبی مراقبت شده
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
he is a bad husband خانه دار خوبی نیست
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
to pocket a tidy sum <idiom> پول خوبی به جیب زدن
Good number ! حقه [نمایش] خوبی بود!
have an eye for <idiom> سلیقه خوبی درچیزی داشتن
to set a good example سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
What find bath. عجب حمام خوبی است
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
It is avery good ( an original ) idea. فکر بسیار خوبی است
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
He has a good permanent job. شغل ثابت خوبی دارد
She made a good wife. اوزن خوبی ازآب درآمد
paragon مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
well handled بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
fizzle out <idiom> خراب شدن بعداز شروع خوبی
paragons مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
He has a poor service record in this company. دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
qualities ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
He has a strong punch. ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
coloury دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
This is a good residential are ( neighbourhood ) . اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
organizations روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
blessing in disguise <idiom> [چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
organisations روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice. ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
optical طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
graphics UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
utilitarianism بر اساس این مکتب معیار سنجش همه چیزحداکثر خوبی و فایده برای حداکثر تعداد اشخاص است
dark bulb نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
letter quality printing چاپ با چاپگر matrix-dot که نوشتار با کیفیت بهتر دارد به خوبی ماشین تایپ با افزایش فاصله بین نقاط
aniline رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
He's a good director but he doesn't bear [stand] comparison with Hitchcock. او [مرد ] کارگردان خوبی است اما او [مرد] قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
He shoots well خوب تیر می اندازد ( تیر انداز خوبی است )
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
the well was a bad producer ان چاه یک چاه نفت خیز خوبی نبود
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
Energy Star استانداردی در صفحه نمایش کامپیوتر یا سایر وسایل الکتریکی برای اینکه بگوید محصول به خوبی طراحی شده است و الکتریسیته را هدر نمیدهد
Farahan فراهان [این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com