Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
irreptitious
نهانی داخل شده
Other Matches
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
by stealth
نهانی
subterraneous
نهانی
surreptitious
نهانی
undercover
نهانی
subterranean
نهانی
on the quiet
نهانی
in concealment
نهانی
surreptitiously
نهانی
occult
نهانی
secrets
نهانی
secret
نهانی
backstair
نهانی
suberranean
نهانی
clandestinely
نهانی
jackes
نهانی
necessary house
نهانی
lasted
نهانی
underhand
نهانی
last
نهانی
backstairs
نهانی
covertly
نهانی
on the sly
نهانی
lasts
نهانی
privily
نهانی
kabbala
رازیاعلم نهانی
furtive
پنهان نهانی
tip off
اطلاع نهانی
spy into
نهانی دیدن
tip-off
اطلاع نهانی
tip-offs
اطلاع نهانی
potential
نهانی پنهانی
f.marriage
عروس نهانی یازیرجلی
potentially
با داشتن استعداد نهانی
potential
دارای استعداد نهانی پتانسیل
potential energy
انرژی نهانی نیروی ذخیره
potentialities
عاملیت بالفعل استعداد نهانی
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
fully
از قبیل هر قطعه نوری یا نهانی
potentiality
عاملیت بالفعل استعداد نهانی
gnostic
دارای اسرار روحانی نهانی
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
under the rose
نهانی زیر جلی محرمانه در خفا
intriguingly
با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
self discovery
کشف باطن واستعدادهای نهانی ونقاط ضعف خود شناسایی نفس
hush ship
کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
it is wrapt in mystery
پوشیده است نهانی است
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
interiorly
از داخل
interior
داخل
anie
داخل
interiors
داخل
intra
داخل
inside
داخل
within
در داخل
within
<prep.>
در داخل
lineball
داخل
insides
داخل
aboard
داخل
withindoors
در داخل
to cut in
داخل شدن
grind internally
داخل را ساییدن
interurban
داخل شهری
cross hair
خط داخل دوربین
intraspecies
داخل گونهای
ingressive
داخل شونده
engaged in war
داخل جنگ
impenetrable
داخل نشدنی
intratheater
در داخل صحنه
introgresseive
داخل شونده
intrant
داخل شونده
intradivision
در داخل لشگر
intraspecific
داخل گونهای
he is not in it
داخل نیست
incorporating
داخل کردن
inhaul
به داخل کشنده
inhaul
به داخل کشیدن
ingoing
داخل شونده
inbound
داخل مرز
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
in and out
داخل وخارج
implosion
انفجار از داخل
implode
از داخل ترکیدن
imbark
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
inside wiring
سیمکشی داخل
interservice
داخل قسمت
interneuron
داخل عصبی
interneural
داخل عصبی
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular
در داخل ذرات
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
heave in
کشیدن به داخل
anieoro
از داخل به خارج
interchart
در داخل نقشه
intercellular
داخل سلولی
interior wiring
سیمکشی داخل
anieoro
به طرف داخل
immit
داخل کردن
enters
داخل کردن
on line
داخل رده
enter
داخل شدن
work in
داخل کردن
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
withindoors
افراد داخل
entered
داخل کردن
enters
داخل شدن
uchi uke
دفاع از داخل
to work in
داخل کردن
intercontinental
داخل قاره
to line-jump
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to cut in line
داخل صف زدن
to step inside
داخل شدن
to walk in
داخل شدن
to play at
داخل شدن در
intromit
داخل کردن
intern
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
interns
داخل شدن در
ingratiates
داخل کردن
inward
داخل رونده
phase in
داخل کردن
on berth
در داخل بندر
to step in
داخل شدن
ingratiated
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
to get into
داخل شدن در
ingratiating
داخل کردن
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
built in
موجود در داخل چیزی
furnace room
فضای داخل کوره
inner space
داخل منظومه شمسی
intrant
داخل نفوذ کننده
gun bore
داخل لوله توپ
on side
در داخل خط خارج نشده
furnace campaign
عملیات داخل کوره
inside of
داخل و یا توی چیزی
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
court tennis
تنیس داخل سالن
intratheater
داخل صحنه عملیات
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
i went in to the garden
داخل باغ شدم
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
launch into politics
داخل سیاست شدن
to go to the front
داخل جنگ شدن
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
implode
از داخل منفجر شدن
withindoors
اشخاص داخل منزل
swap in
مبادله کردن به داخل
to breakin
خودرا داخل کردن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
to enter the military
داخل نظام شدن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
reentrant
متوجه بسمت داخل
wall entrance
عبور از داخل دیوار
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
home market
بازار داخل کشور
phase in
به ترتیب داخل شدن
up country
نواحی داخل کشور
reentrant
دوباره داخل شونده
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
plunged
ناگهان داخل شدن
sightings
دیدن از داخل دوربین
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
bore
داخل لوله توپ
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
plunge
ناگهان داخل شدن
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
enters
داخل عضویت شدن
entered
داخل عضویت شدن
enter
داخل عضویت شدن
sighting
دیدن از داخل دوربین
homes
جا به داخل لوله راندن
home
جا به داخل لوله راندن
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
ingredient
داخل شونده عوامل
ingredients
داخل شونده عوامل
coolant
مایع داخل رادیاتور
coolants
مایع داخل رادیاتور
plunges
ناگهان داخل شدن
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
intercom
دستگاه مخابره داخل ساختمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com