Dictiornary-Farsi | همسایه نزدیک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
neighbor	همسایه نزدیک


Other Matches

find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
neighbours	همسایه
next door [to] <adv.>	همسایه ای
vicinage	همسایه
vicinal	همسایه
adjoining	همسایه
abutting	همسایه
neighbors	همسایه
neighbour	همسایه
neighbors	همسایه شدن با
bordering country	کشور همسایه
neighbouring state	دولتهای همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
collateral	همسایه مجاور
our next neighhbour	همسایه پهلویی ما
neighboring state [American E]	ملت همسایه
bordering country	ملت همسایه
neighboring state [American E]	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
neighbor	همسایه شدن با
neighbourly	همسایه وار
neighbours	همسایه شدن با
our neighbour door	همسایه پهلویی ما
abuttals	زمین همسایه
neighbourly	در خور همسایه
neighbour	همسایه شدن با
immediately next door <adv.>	همین همسایه ای
adjacent	مجاور همسایه
ill neighboured	دارای همسایه بد
The grass is greener on the other side of the hI'll.	مرغ همسایه غازه
our next neighhbour	همسایه دیوار بدیوارما
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
He is next door.	او [مرد] نزد همسایه است.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb>	بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
love thy neighbour as thyself	همسایه یا نوع خود را مانندخود دوست داشته باش
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
The grass is always greener on the other side of the fence. <proverb>	مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
free stroke	کشیدن ساده سیم گیتار [کلاسیک] [انگشت به روی سیم همسایه منتقل می شود]
to plagiarize	در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to copy	در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to crib	در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
rest stroke	کشیدن سیم گیتار [کلاسیک] [انگشت به روی سیم همسایه کوتاه مدت تکیه میکند]
close by	نزدیک
near at hand	نزدیک
close aboard	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
caudal	نزدیک به دم
next door to	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
near by	نزدیک به
near upon	نزدیک
neighbouring	نزدیک
narrowly	از نزدیک
closest	نزدیک
closes	نزدیک
at hand	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
hand-to-hand	نزدیک
forthcoming	نزدیک
approaching	نزدیک
close	نزدیک
proximate	نزدیک
nigh	نزدیک
vicinal	نزدیک
close-ups	از نزدیک
close up	از نزدیک
nearby	نزدیک
hand to hand	نزدیک
by	از نزدیک
closer	نزدیک
towards	نزدیک
imminent	نزدیک
up to <idiom>	نزدیک به
on the eve of	نزدیک
up against <idiom>	نزدیک به
on the verge of	نزدیک به
close-up	از نزدیک
beside	نزدیک
adjacent	نزدیک
fast by	نزدیک
neared	نزدیک
hard by	نزدیک
near-	نزدیک
contiguous	نزدیک
near	نزدیک
nearest	نزدیک
forbye	نزدیک
forbye	از نزدیک
accessible	نزدیک
upcoming	نزدیک
forby	از نزدیک
foreby	نزدیک
nears	نزدیک
nearing	نزدیک
in sight	نزدیک
forby	نزدیک
near by	نزدیک
nearer	نزدیک
erelong	در اینده نزدیک
upcoming	دراتیه نزدیک
paranephric	نزدیک گرده
his almost night	نزدیک شب است
hare sighted	نزدیک بین
paulo postfuture	اینده نزدیک
danger close	خطر نزدیک
draw near	نزدیک شدن
myopia	نزدیک بینی
immediate flanks	جناحین نزدیک
to draw near or nigh	نزدیک شدن
parotic	نزدیک به گوش
draw on	نزدیک شدن
paranasal	نزدیک بینی
to come by	نزدیک شدن
to be on the way	نزدیک شدن
subsaturated	نزدیک به اشباع
hail fellow	صمیمی نزدیک
subcentral	نزدیک مرکز
subapical	نزدیک راس
hand and glove	خیلی نزدیک
low	نزدیک سبد
hand in glove	خیلی نزدیک
subadult	نزدیک سن تکلیف
toward	نزدیک به مقارن
deciding	نزدیک به هدف
short sighted	نزدیک بین
recent memory	حافظه نزدیک
proximal	نزدیک مبدا
far and near	دور و نزدیک
approachable	نزدیک شدنی
going on	نزدیک شدن
close combat	رزم نزدیک
myopy	نزدیک بینی
close support	پشتیبانی نزدیک
gain on	نزدیک شدن به
close in	نزدیک شدن
near by	دم دست نزدیک
close price	قیمت نزدیک
close range	مسافت نزدیک
close range	فاصله نزدیک
near sight	نزدیک بینی
close coordination	هماهنگی نزدیک
nearsightedness	نزدیک بینی
close control	کنترل نزدیک
caudal	نزدیک به انتها
near point	نقطه نزدیک
near shore	نزدیک به ساحل
close controlled	همکاری نزدیک
nearer the end	نزدیک تر بیابان
near sightedness	نزدیک بینی
close coordination	همکاری نزدیک
odd comeshortly	روز نزدیک
odd comeshortly	اینده نزدیک
close supervision	نظارت نزدیک
one of these days	دراینده نزدیک
deepest	نزدیک به هدف
come by	نزدیک شدن
in the near f.	دراینده نزدیک
deeper	نزدیک به هدف
deep	نزدیک به هدف
in shore	در اب نزدیک کرانه
cypres	تقریبی نزدیک
inapproachable	نزدیک نشدنی
adducent	نزدیک کننده
adductor	نزدیک کننده
of kin	نزدیک همانند
keep back	نزدیک نشوید
infighting	نبرد نزدیک
inextremis	نزدیک بمرگ
on the simmer	نزدیک بجوش
aggress	نزدیک شدن
aftermost	نزدیک پاشنه
admaxillary	نزدیک ارواره
parahepatic	نزدیک جگر
closest	نزدیک بهم
accost	نزدیک شدن
inside	نزدیک بمرکز
accosting	نزدیک کشیدن
in the near future	در آینده نزدیک
accosts	نزدیک شدن
accosts	نزدیک کشیدن
besides	بعلاوه نزدیک
adjoining	نزدیک مجاور
at	پهلوی نزدیک
approximate	نزدیک کردن
accosted	نزدیک شدن
by	نزدیک کنار
stand by <idiom>	نزدیک بودن