English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
Other Matches
private property دارایی شخصی
personalty دارایی شخصی
private property دارایی شخصی بلامعارض
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal property دارایی شخصی منقول
chattel مال منقول دارایی شخصی
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
fortunes دارایی
financing دارایی
finances دارایی
wealth دارایی
fortune دارایی
pursing دارایی
financed دارایی
purses دارایی
pursed دارایی
purse دارایی
holding دارایی
estates دارایی
asset دارایی
property دارایی
finance دارایی
estate دارایی
portfolios دارایی
possession دارایی
portfolio دارایی
means دارایی
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
equities دارایی شرکاء
inventory دفتر دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
equity دارایی شرکاء
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
thing اسباب دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
money bag دارایی دولت
intendant پیشکار دارایی
installation property دارایی قسمت
finance officer افسر دارایی
property tax مالیات دارایی
possession دارایی متصرفات
weal ثروت دارایی
capital goods دارایی ثابت
finance ministry وزارت دارایی
current asset دارایی جاری
to take an inventory of صورت دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
circulating asset دارایی جاری
temporality دارایی دینوی
weals ثروت دارایی
financial agency اداره دارایی
circulating asset دارایی در گردش
assets مایملک دارایی
current assets دارایی جاری
hab داشتن دارایی
fortunes دارایی ثروت
fortune دارایی ثروت
personal chattels دارایی منقول
assets and equities دارایی ودیون
finance office اداره دارایی
personal state دارایی منقول
ministry of f. وزارت دارایی
property book دفتر دارایی یکان
real account حساب دارایی غیرمنقول
inventory صورت دارایی موجودی
finances قسمت مالی یا دارایی
belonging متعلقات واموال دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
finance قسمت مالی یا دارایی
immovable دارایی غیر منقول
financed قسمت مالی یا دارایی
real property دارایی غیر منقول
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
dedicated assets دارایی وقف شده
hereditaments دارایی غیر منقول
hotch سرجمع کردن دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
capital account حساب دارایی وسرمایه
financing قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
to come into a property دارایی را بدست اوردن
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
realty دارایی غیر منقول ملک
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing علم دارایی تهیه پول کردن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
finance علم دارایی تهیه پول کردن
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
hermitical وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
morphic وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
some one شخصی
personal شخصی
informal شخصی
civilians شخصی
civil شخصی
personas شخصی
personae شخصی
ones شخصی
one شخصی
persona شخصی
personable شخصی
private شخصی
privates شخصی
civilian شخصی
informal observations مشاهدات شخصی
personal influence نفوذ شخصی
personal interest نفع شخصی
personal ownership مالکیت شخصی
personal motive غرض شخصی
private motive غرض شخصی
personal outlays هزینههای شخصی
personal exemptions معافیتهای شخصی
personal property اموال شخصی
personal property مایملک شخصی
individual foul خطای شخصی
ea state in severalty ملک شخصی
bomb scare اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
A private car. اتوموبیل شخصی
passanger car اتومبیل شخصی
self-employed کار شخصی
paraphernalia اموال شخصی زن
self employed کار شخصی
whoso هر شخصی که باشد
whosoever هر شخصی که باشد
personal action دعوی شخصی
hire out <idiom> اجاره شخصی
on one's shoulders <idiom> مسئولیت شخصی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com