English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
Other Matches
precisian خیلی دقیق
precise خیلی دقیق
mind one's P's and Q's <idiom> خیلی دقیق به رفتاروگفتار
scrupulously <adv.> خیلی دقیق وسواسی
stickler سمج خیلی دقیق
sticklers سمج خیلی دقیق
meticulous خیلی دقیق وسواسی
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
crystals قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
lighter گیرانه
igniter گیرانه
lighters گیرانه
tindery گیرانه
tinder گیرانه
ignitor گیرانه
tinderbox جای گیرانه
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling خیلی تند خیلی خوب
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
arret قضاوت
judgments قضاوت
judgeship قضاوت
judgements قضاوت
judgement قضاوت
adjudication قضاوت
verdicts قضاوت
jurisdication قضاوت
verdict قضاوت
judgment قضاوت
absolute judgment قضاوت مطلق
sentences رای قضاوت
sentencing رای قضاوت
bench مسند قضاوت
sentence رای قضاوت
jurisdiction قضاوت کردن
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
equanimity قضاوت منصفانه
comparative judgement قضاوت تطبیقی
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
formal logic قضاوت سطحی
witting هوش قضاوت
benches مسند قضاوت
decrees قضاوت تصویبنامه
judges قضاوت کردن
judging قضاوت کردن
value judgements قضاوت ارزشی
value judgement قضاوت ارزشی
advise قضاوت کردن
judicable قابل قضاوت
justifies قضاوت کردن
jurisdication حق قضاوت قلمرو
justifying قضاوت کردن
judged قضاوت کردن
decreeing قضاوت تصویبنامه
decreed قضاوت تصویبنامه
justify قضاوت کردن
decree قضاوت تصویبنامه
pass a judgement قضاوت کردن
judge قضاوت کردن
common sense قضاوت صحیح حس عام
measurements روش قضاوت چیزی
measurement روش قضاوت چیزی
tribunate مقام یامسند قضاوت
judgements رای دادگاه قضاوت
judgement رای دادگاه قضاوت
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
judgments رای دادگاه قضاوت
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
err بغلط قضاوت کردن
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
erred بغلط قضاوت کردن
errs بغلط قضاوت کردن
expertize استادانه قضاوت کردن
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
levelheaded دارای قضاوت صحیح
uncharitable سخت گیردر قضاوت
views چشم انداز قضاوت
view چشم انداز قضاوت
viewing چشم انداز قضاوت
viewed چشم انداز قضاوت
forejudge از پیش قضاوت کردن
forjudge از پیش قضاوت کردن
emergency خیلی خیلی فوری
emergencies خیلی خیلی فوری
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
bench کرسی قضاوت جای ویژه
benches کرسی قضاوت جای ویژه
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
advising قضاوت کردن پند دادن
advises قضاوت کردن پند دادن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
performance روش قضاوت کارایی سیستم
performances روش قضاوت کارایی سیستم
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
scholastical دقیق
exact solution حل دقیق
exact دقیق
punctual دقیق
literal دقیق
subtil دقیق
scholastic دقیق
intent دقیق
exquisite دقیق
particular redemption دقیق
scrutinizer دقیق
tenty دقیق
precision دقیق
wistful دقیق
advertent دقیق
astute دقیق
punctiliously دقیق
punctilious دقیق
exacted دقیق
stringent دقیق
exacts دقیق
accurate دقیق
stringently دقیق
pernickety کاربسیار دقیق
micro pressure gage فشارسنج دقیق
queasy زیاد دقیق
correct دقیق یا درست
instruments الات دقیق
sounds بی خطر دقیق
precise صریح دقیق
precise دقیق کردن
precision measurment سنجش دقیق
soundest بی خطر دقیق
scrutiny بررسی دقیق
sounded بی خطر دقیق
high accuracy measurement سنجش دقیق
thoroughgoing بسیار دقیق
watchfulness دقیق هشیاری
correcting دقیق یا درست
in-depth دقیق و عمیق
watchful بی خواب دقیق
precision tools الات دقیق
arm of precision اسلحه دقیق
corrects دقیق یا درست
detailed analysis آنالیز دقیق
imprecise غیر دقیق
an a calculator محاسب دقیق
detailed analysis بررسی دقیق
thorough paced دقیق گام
sound بی خطر دقیق
going-over بررسی دقیق
precision balance ترازوی دقیق
precision fire تیر دقیق
precision sweep روبش دقیق
precision tool ابزار دقیق
subtler دقیق لطیف
precisionist بسیار دقیق
set لجوج دقیق
sets لجوج دقیق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com