Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
Other Matches
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
administers
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
completing
کامل کردن انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
trojan horse
برنامه وارد شده در سیستم توسط سک شخص کلاهبردار. یک تابع نامناسب انجام میدهد درحین کپی کردن اطلاعات در فایل با اولویت کمتر که از آن پس آن شخص بدون اجازه کاربر به آن دسترسی خواهد داشت
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
force tabs
نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ejection
خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
ingross
تحریر کردن جمع اوری نیروها
perpetrating
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrate
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrated
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates
مرتکب کردن مقصر بودن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
embedded code
بخش ها یا توابعی که به زبان ماشین نوشته شده اند و در برنامه سطح بالا وارد می شوند برای سرعت بخشیدن یا انجام تابع خاص
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
negotiate
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates
وارد معامله شدن انتقال دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
bring inbeing
انجام دادن
to go through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
execute
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
furnish
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
effecting
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
effected
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
actualize
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
effect
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
carry out
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
coverings
انجام دادن
covers
انجام دادن
chare
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
implementing
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
do up
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implement
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
cover
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
performs
انجام دادن
performed
انجام دادن
perform
انجام دادن
administer
انجام دادن
implements
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
put on
انجام دادن
implement
انجام دادن
to put through
انجام دادن
paying
انجام دادن
pays
انجام دادن
pay
انجام دادن
to make good
انجام دادن
looped
بخش اصلی دستور با حلقه که توابع اولیه را انجام میدهد به جای اینکه وارد حلقه شود یا حلقه را ترک کند یا تنظیم کند
loop
بخش اصلی دستور با حلقه که توابع اولیه را انجام میدهد به جای اینکه وارد حلقه شود یا حلقه را ترک کند یا تنظیم کند
loops
بخش اصلی دستور با حلقه که توابع اولیه را انجام میدهد به جای اینکه وارد حلقه شود یا حلقه را ترک کند یا تنظیم کند
reworks
دوباره انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
top
خوب انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
performs
انجام دادن خوب یا بد
manipulate
بامهارت انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
manipulate
با دست انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
lurks
در خفا انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
spial
عمل مخفی انجام دادن
speculate
معاملات پرخطر انجام دادن
redo
انجام دادن مجدد چیزی
speculated
معاملات پرخطر انجام دادن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
speculates
معاملات پرخطر انجام دادن
speculating
معاملات پرخطر انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com